هوا که آلوده تر میشود ... الهواء هو أکثر تلوثا
نفس های تنگ و بی جان "سالار" ضیق جدا وجون "سالار"
بالا نمی آیند لا تأتی
می پوسند و به بار نمی نشینند .... ...وتعفن و لا تجلس الوقت
پانوشت:
+ اسمش "سالار عبدالله " بود اهل عراق و شهر اربیل بود....سه روزه با هم آشنا شدیم ماجرای سالار یکی از تلخ ترین جریانات این چند روز قبل من بود که برایتان مینویسم....در ادامه مطلب بخوانید!
+اسم "سالار عبدالله" مدینة أربیل من العراق ونحن على درایة قصة الیوم ثلاثة .... البطل هو واحد من أکثر الأحداث الصادمة قبل أیام قلیلة کتبت أن تتعلم ..اقرأ المزید!
سالار را برای اولین بار روی تخت آمبولانس بیمارستان طالقانی دیدم اولین دیدار ما کمی تا قسمتی حرف در آن موج میزد. او هیچ حرفی نزد و فقط با چشمهایش با من سخن گفت!
من در اولین بار دیدارمان بیرون اتاق بستری بابا وقتی او را انتقال میدادند کنار تخت بابا دیدمش...سلام کردم و گفتم " خوبی"
و با چشمهایش نگاهی کرد و تبسیمی کوچک کرد با حرکت سر جوابم را داد.
زبان اش کردی بود و عربی هم میتوانست حرف بزند .من اولین بار که دیدمش نفهمیدم که کرد هست و بعد از چند لحظه که به تخت کنار بابا منتقل شد متوجه شدم!
کنار او "صادق : دوستش:" آمده بود که چند ماهی بود که با هم آشنا شده بودند و او به عنوان مترجم و همراه آمده بود کنارش بماند.
صادق پسر فهمیده و با گذشتی بود و این رو از کمکی که به یک جوان عراقی که هیچ نسبتی با هم ندارند فهمیدم او به خاطر خدا و حس انسانیت و دوستی کنارش آمده بود و همراه او بود.
پدر و مادر سالار پیر و ناتوان بودندو نتوانسته بودند او را همراهی کنند و برادرش او را به ایران آورده بود.
و اما برم سر اصل مطلب.....
سالار مشکل ریه داشت یعنی نمیتونست " نفس" بکشد و برای همین همیشه کپسول اکسیژن باید کنارش بود تا بتواند نفس بکشد. به گفته صادق دوستش حدود 5 سال بود این مشکل را داشت و به خاطر اینکه نتوانسته بود در عراق بیماری خود را درمان کند به ایران آمده بود تا شاید مرحمی برای " درد اش" پیدا کند.
دکترها امیدواری میدادند که میتوان با عمل جراحی یا پیوند ریه مشکل او را حل کرد و به خاطر همین تحت مراقبت های ویژه بود.
این دو روز آخر خیلی با او گرم گرفته بودم صادق میگفت تو این مدت کسی اینقدر به "سالار" روحیه مثبت نداده بود و امیدوارش نکرده بود خیلی مزاح میکردم و هر موقع حرف از درد و ریه و سینه اش میزد زود بحث را به خنده و مزاح میکشیدم و لابلای حرف هایم میگفتم اگه توکل به خدا و روحیه خود باوری به درمان داشته باشی زود خوب میشود و مطمئنا دکتر های ایرانی کم نمیزارند برای بهبودی تو...
چشم های سالار" سرخ "بود! و میشد درد را که مثل موج های خروشان دریا از داخل این چشم ها بیرون میزد فهمید ! می خواست گلایه کند از خدا...از همه که چرا من ....مگر چیز زیادی میخواستم ..جز یک "نفس" راحت !
دلش تنگ شده بود برای یک نفس کشیدن بدون کپسول اکسیژن ! برای یک بار بلند فریاد زدن !
من تو این مدتی که کنارش بودم دلم گرفته بود و خیلی برایش دلم میسوخت میخواستم یک لحظه زمان بایستد و من نای و شش هایم را به او بدهم تا آرزویش حتی به اندازه یک آن هم که شده به حقیقت بپیوندد....اما دریغ از آن لحظه...
بغض شدید سالار علاوه بر راه نفس راه حرف زدن را نیز مسدود کرده بود و من این مدت بغضوار سکوت کرده بودم!
برایش دعا کردم تا او هم مثل همه ما از نعمت"نفس" کشیدن بهره مند شود.
در مورد این پست متفاوت هم یک توضیح مختصر بدهم و آن هم اینکه به "سالار" قول دادم عکس اش را در وبلاگم بزارم و یک مطلبی برایش بنویسم و به عربی هم بنویسم تا او هم بتواند بخواند. و الان هم بعد از اتمام نوشته به او پیامک میزنم تا با موبایل اش بیاید و بخواند.
+ "سالار "طالقانی أول سیارة إسعاف على السریر ورأیت الاجتماع الأول تحدثنا قلیلا إلى الجزء لعبت فی الأمواج. وقال انه لم تحدث أی شیء وفقط مع عینی.
اجتماع والدی أول خارج غرفة المستشفى عندما شاهدت الأب یحمل السریر ... قلت مرحبا "،" جید
ننظر فی عینیها وقال مع ابتسامة صغیرة أجاب رئیس الحرکة مع
هل یمکن أیضا التحدث بلغته والعربیة .رأیتها للمرة الأولى أنها لم تکن تعرف هی أنه بعد فترة من الوقت أدرکت أن تم نقله إلى السریر المجاور لأبی
وإلى جانب "الصادق: لها:" کان ذلک له بضعة أشهر معا وتعرف معه مترجما وترکت له.
تم العثور على الصبی الحقیقی على وبالتالی مساعدة من العراقیین الشباب الذین لا علاقة لهم أشعر ربه والإنسانیة وصدیقتها جاء على طول وکان
کان والدا سالار المسنین والمعوقین ولم یتمکنوا من مرافقة لها وشقیقها نقلوا الى ایران
ولکن أنا على التوالی المادة....
کان سالار مشکلة الرئة التی یمکن أن "التنفس" دائما حتى تأخذ فریقه لتکون قادرة على التنفس الأکسجین کان صدیق نفس هذه المشکلة لمدة 5 سنوات وکان العراق قد فشلت بسبب لعلاج المرض ربما کان بلسم تأتی إلى إیران ل "ألمه" ستجد.
کان الاطباء یأملون ان یمکن حلها مشکلته مع الجراحة أو زرع الرئة هو السبب رعایة خاصة.
وقال خلال الیومین الماضیین لقد کنت صادقا جدا مع توین لها الساخنة، الذی قضى جزءا کبیرا من "بطل" کان موقفا ایجابیا لم أکن أمزح عندما أقول امید والرئة والصدر الألم ضرب وسریعة للضحک والنکتة ورسم الجدل فیت بوعدی وروح الله بینکم، وإیمانکم أن لدیک لعلاج من المبکر جیدة، وبالتأکید أقل طبیب ایرانی لا فعل أن یشفیک .
وکان العین سالار "الأحمر"!و میشد درد را که مثل موج های خروشان دریا از داخل این چشم ها بیرون میزد فهمید ! انه لا یشکو من الله .... ولکن الکثیر من السبب أردت أن ... ولکن من الأسهل على "التنفس"!
وقالت إنها کانت فی عداد المفقودین لمدة التنفس دون الأکسجین! لفترة طویلة فی الصراخ!
أنا فعلت هذا عندما کنت بجانبه، وهکذا أردت أن یحرق أخذت لحظة الوقوف ویعطیه رقبتی والرئتین وذلک حتى الحلم .... ولکن کان من المؤسف أن لحظة....
سالار بالإضافة إلى الکراهیة الشدیدة التنفس وکنت أتحدث إلى کتلة مثل ظللت هادئة الوقت فی التفکیر..
أدعو له لدرجة أنه، مثل کل من سلم لدینا، بعنوان "النفس" لرسم.