هیچ وقت از خودمون پرسیدیم قیمت یه روز زندگى چنده؟
ما که قیمت همه چیزو با پول میسنجیم تا حالا شده از خدا بپرسیم:
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بى عیب چقدر مى ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنیم؟
قیمت یه سلامتى فابریک چقدره؟
و خیلى سوال ها مثل این....
چیه...؟
خیلى خنده داره نه؟
اگه یه روزى فهمیدیم قیمت یه لیتر بارون چنده؟قیمت یه ساعت روشنایى خورشید چنده؟
چقدر باید بابت مکالمه رایگان با خدا پول پرداخت کنیم؟
یا اینکه چقدر بدیم تا بى منت نفسمون رو،با طراوت طبیعت پر کنیم....
تموم قشنگى هاى دنیا مال ما،مجانى مجانى
خدایا برای تمام نعمتهایت هزاران بار سپاس
خدا دوستت دارم..
پانوشت : چقدر دوستت دارم خدا....
بگذار شمعدانی های حیاط را لمس کنم
بگذار از انار های حیاط برایت دانه دانه کنم
بگذار متکایی پشتت بگذارم, تا در ایوان خانه تکیه دهی
برایم حافظ بخوان
فالی برایم بگیر,
از همان هایی که حتی اگر بد می آمد به رویت نمی آوردی و , باز هم میخواندی:
یوسف گم گشته باز آید به کنعان, غم مخور
دیدی یادم نرفته
نفس کشیدنت, الرحمن خواندنت در ایوان, پینه ی دستانت ....
طعم آش هایت را هنوز به یاد دارم
یادم می آید برای نماز عید فطر زود بیدارم کردی, تا صف اول باشیم
و چه از پا افتاده بودی, روزهایی که نشسته نماز میخواندی
هنوز چادر نمازت بوی عطر تو را دارد
چه زود پیر شدی مادربزرگ
سقف گلی خانه ات, وقتی باران میبارید میچکید و تو چه بیخیال سقفت بودی
و میگفتی :
سقف دلت نچیکه,
و بعد با خنده کاسه ای میگذاشتی و آخرش هم آبش را میریختی پای همان شمعدانی که دوست دارم هر روز نوازشش کنم
ولی انگار دلش برای آب باران تو تنگ است
چون هر روز دارد ، زرد و زردتر میشود
چکارش کنم؟
پانوشت : خدا گوید یک قدم با تو ، تمام گام های مانده اش با من ، با دستانی پر از بندگی به دیدارش برو ، آغوش آسمان نثارت