magar
مقرموعود
طبقه بندی موضوعی
پیوندها

Instagram

۴۱ مطلب با موضوع «اجتماعی :: جنگ و جبهه» ثبت شده است

انتظار را باید از

مادر شهید گمنام

پرسید ...

ما چه میفهمیم معنی دلتنگی را....


ز پاره های دل من رنگین است 

 سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم 

 سر تن و دل و جان را به خاک می فکنم 

 برای قبر تو چندین نشانه می سازم 

 کشم به لجه شوریدگی بساط "امین

 کنون که رخت سفر چون کرانه میسازم ..... 

بعضی عکسها را که می بینی، آداب و ترتیب فراموشت می شود، فقط بغض می کنی. فقط سینه ات تنگ می شود. فقط احساس خفگی می کنی. شاید هم این حس مختص به من باشد، نمی دانم ولی این عکس با من همین کار را کرد. این عکس را از پایگاه "مهدیرجه" برداشتم. عکس مربوط می شود به مراسم تشییع شهید "مسعود عموزاده مهدیرجی" . ایشان 20 دی 1365 در 17 سالگی در "شلمچه" به شهادت رسید. مادر شهید نفر اولی است زیر تابوت پسرش را گرفته. شکوه عجیبی در هیبت این مادر موج می زند. وصیتنامه پسر را که می خوانی، دیدن عکس بیشتر آتشت می زند:
  ادامه دارد....



چشمان ابری مرا به دل نگیر

باران نمی‌شوم،

من این بغض نشکستنی را

تا ابد،

نذر بودن تو کرده ام ….


پانوشت:

"کاملا با ربط"

شهید تجلایی:  در هر حال پرهیزگار باشید و خدا را ناظر براعمال خود بدانید یاور ستمدیدگان و مستمندان جامعه و یاور تمام مستضعفان باشید مبادا بتیمان و فرزندان شهدا را از  یاد ببرید.

سراب همین است دیگر

که هر صدایی در تنهایی می شنود

می گوید:

جان دلم…؟!

بابا جان داد

فرزند شهید بود

میگفت بابای من رفت و جان داد

تا هم کلاسی هایم بتوانند بنویسند بابا نان داد...

گفتم کلید قفل شهادت شکسته است یا اندر این زمانه در باغ بسته است؛

خندید و گفت:


ساده نباش ای قفس پرست...


در بسته نیست...


بال و پر تو شکسته است...



گفتند: قد بلندی!خوش چهره ای! خوش تیپی!خوش لباسی!


دارم لابلای استخوان های خاک خورده ات!


دنبال
حرف مردم میگردم!

اسمش والمر ودرزبان ایتالیایی به نام عروس
عروس
...
داماد....
همیشه این بوده و هست...
عشق...
اما این بار عشق به عروس باعث این امر نشد..
عشق به معبود عاشقان را به دامادی این عروس درآورد..
و مهریه اش چیزی نبود جز شهادت...


کاش میشد لاغر کنم خیلی لاغر...

بیست کیلو بشم!

ده کیلو بشم!

نه!...

سنگینه براش...

پنج کیلو شم ...

تا دوباره برم رو پاهای مادر بخوابم ...!

کجا گل‌ های پرپر می‌فروشند؟

شهادت را مکرّر می‌فروشند؟

دلم در حسرت پرواز پوسید

کجا بال کبوتر می‌فروشند؟


پانوشت : شهید گمنام سلام....

" حُر " کن مرا

که جان من از شرم پر شده!!!

"من "

را که راه نیست به جمع حبیب ها...

بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را ،

بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند

راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.

«شهید آوینی»





معنی حسرت رو توی هیچ کاغذی نمیشه نوشت..

روی هیچ صفحه ی سفیدی نمیشه تایپ کرد...

با هیچ زبونی نمیشه توضیح داد...


سلام شهید گمنام/


می‌گویند سری که درد نمی‌کند دستمال نبندید،

رزمندگان سرشان درد نمی‌کرد...

ولی دستمال به پیشانی می‌بستند...

و کم کم سر آنها درد می‌کرد...

تا جایی که بایستی سرشان را در راه معبود جدا می‌کردند...

طرح نوشت :

14 آذر سالروز پانهادن قهرمان من،شهید عباس بابایی ، به این دنیا

خدا کند اخلاق و رفتار و کردارمان هم شبیه شهدا باشد.

انشالله

دل نوشت :

بی لشگریم ، حوصله ی شرح قصه نیست

فرمانبریم حوصله ی شــــرح قصــه نیـست

آیینه ها بـــه دیــدن هــم خــو گـــرفــته اند

یـکدیگریم ، حــوصلـه ی شــرح قصه نیست



آغوش بعضی ها …

علم را زیر سوال می برد !

آنقدر آرامت می کند …

که هیچ مُسکنی …

جایش را نمی گیرد

مثل : آغوش "مادر"....

دیده ایم که تک سایزها را به حراج میگذارند،..

به خاطر مشتری کم شان،..

ولی تک سایز شهادت را مزایده ای میفروشند،

هر کسی بابت اش بهای بیشتری بدهد، میدهند اش به او،

بیشترین بها، که عبارت خوبی نیست، به جایش مینویسم

تمام دار و ندارش...


پانوشت: جمله ای که روی تابوت نوشتم فکر کنم این بود....اللهم الرزقنا توفیق الشهادهــــ...

شهادت دانه تسبیح نور است!

چراغ هادی دلهای کور است


پانوشت:
+ الان تو اتوبوس "کاروان راهیان نور"ام و راهى قطعه ای از بهشت هستیم
+اللهم الرزقنا توفیق شهاده فی سبیلک....

دنیا مشتش را باز کرد.

شهدا "گل" بودند و ما "پوچ".

خدا آنها را برد و زمان ما را...

روزی که قصه،

قصه ی "پروانه" بود و "شمع" ! ...

آن «مرد ِ سبزپوش»

دلی بی قرار داشت!

سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست

کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم سلام بر

آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. سلام بر شهدا!

تو به آرزوی من رسیده ای

دعا کن من هم به آرزوی  تو بـرسم


پا نوشت: اللهم الرزقنا توفیق شهادهـــــ.....

قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید

و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید

و فقط با انگشت روی آن بنویسید

پر کاهی تقدیم به

فرازی از وصیت نامه

شهید گمنام سلام....


"نه"


امروز میگم:


شهید گمنام خدافظ....!!


پانوشت: مادرت هنوز هم منتظرت هست.....تو که نیامده باز رفتی...!

یکی از پر معنی ترین جمله ها از نظر من :

عکس شهدا را میبینیم، ولی برعکس شهدا عمل میکنیم,


واقعا چرا  ؟


دوستان هر کی یه دلیل بگه !؟

حق داری هرچی بگی!

تازه دارم کنار قبرت ،

فکر دقایق میکنم! .....

حق داری هرچی بگی!

به روم نیار گلایه هاتو ،

خودم دارم دِق میکنم 

 داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت

رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته

* حسین *

طوریکه انگشتش زخم شده !

ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟

گفت:

چون میسر نیست من را کام او.. عشق بازی میکنم با نام او ..

خاطره ای از شهید پازوکی

آری【 حاج همت 】‌ ...

تفاوت من و تو در این است کـه

تو سردارترین بی سر وطن هستی

و من ...

بی سر و پا ترین سردار وطن


پانوشت : التماس دعای فرج + شهادت

پلاک

برای آنها بود

و الان

لایک برای ما!


رو به راهم !...

رو به راهی که رفته ای سید...

رو به راهی که مانده ام ... !

راست میگفتی سید

زندگی زیباست اما،شهادت زیباتر..

دفتر حضور و غیـاب را باز کرد:

بزرگراه همت؟...حاضر!

مجتمع همت؟...حاضر!

مردانگی همت؟...غایب!

مرام همت؟...غایب!

صفای همت؟...غایب!

بزرگواری همت؟...غایب!

معلم دفترش را بست... "بچه ها تعداد غایبین بیشتر از حاضرین است!کلاس تعطیل!...

خدایا...

راه نجاتی بفرس...

که در این دنیای پْست غرق نشویم..

خدایا..دلم تنگه برای فکه"شلمچه"دوکوهه"فاو...خدایا...!!


پانوشت : دلگیرم از هادی زندیه ...! برای اینکه رفیق نیمه راه بود....خودش رو راهی شلمچه کرد و منو تنها گذاشت...قرارمون این نبود!:((

شهر باشد برای پارتی های شبانه و قرارهای فیس بوکی! برای مانتوهای کوتاه و تی شرتهای بدن نما! هم باشد برای ما.... کاش می شد شلمچه را به تعداد شهرهایمان تکثیر کنیم.... کاش می شد ... دوست دارم دوباره برگردم روی آن خاکهای عشق اندود ...معصیت می چکد ز بام غروب، پیش این مردم گناه آلود... دل من تنگ می شود اینجا، ای شلمچه مرا، مرا دریاب یا ز طوفان شب رهایی ده، شهر من را که می رود در خواب ......!

توسل نوشت: عباس جان(" شهید بابایی") به تو که عاشقتم میگویم " راه رفتن رو برایم باز کن"

تخریبچی

کسی بود

که اول" نفس "

خود را تخریب میکرد.



حقیقت این است

کـــه و شهید

فقط نام مستعار توست

آن زن هنوز هـــم

"" صدایت می کند ...

وقتی تلویزیون داشت

مستندی

در باره‌ی پدرش پخش می‌کرد

علی کوچولو گریه میکرد

این اشک‌ها، برای تو «بابا» نمی‌شود...{-31-}

پانوشت:

+دلم سوخت وقتی این صحنه گریه های علی کوچولوی احمدی روشن رو دیدم!باباش برا خاطر ما رفت!!قدر شهدا و فرزندان اونها رو بدونیم

+.......

پانوشت نمینویسم تا هرکی نظرشو با دیدن این عکسها بگه اضافه کنم به همین جا.....

-----------------------------------------------

"نفس" : پدرم اشکهای روی گونه هایم را ببین... ببین که حتی این اشکها هم از نبودن تو دلگیرند...

"خادمین فاطمه زهرا" :خودکار من داشت با تمام ابهتش مینوشت اما اجازهه نداند...




فکر می کنید مسئولین با دیدن چنین تصاویری چه حالی پیدا می کنند ؟




خدایا،

رویم خط بکش،

 با آن مدادِ گلیِ

مخصوص شهادتت...

پنجره زیباست اگر بگذارند

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست

اگر بگذارند...

 

طلائیه 

 

 خوف ،فرزند شک است و شک ، زاییده شرک و این هرسه ،

خوف و شک و شرک ، راهزنان طریق حقند ...

که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راهِ تو را خواهد زد

و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد.

شهید مزتضی آوینی

یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،

که گذرگاه است ...

گذر از نفس به سوی رضوان حق.

هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟

الرحیل، الرحیل

یاران شتاب کنید! ...

(سید مرتضی آوینی)