magar
مقرموعود
طبقه بندی موضوعی
پیوندها

Instagram

۴۴۹ مطلب با موضوع «لغتنامه من :: من» ثبت شده است

خدایا
این روزها نگرانی هایم شده صفر
دغدغه هایم بیست
عقلانیت ده
ذهنیات را افتاده ام
گفته اند اگر حضورت راقبول شوم
امید و ظهور را معادل سازی می کنیم!

حضورت را کجا درس می دهند؟
سرمشق های انتظار را گم کرده ام!
جمعه صبح ها کلاس فوق العاده حضور توست

من شاگرد خوبی نیستم!
درس ها زود به زود فراموشم میشود

استاد؛ خودت کاری کن ...

خدایا...

یاریم کن نگاهم

در افق این فضای مجازی

جز برای تو...

نبیند

و جز برای تو ...

کلیدی را نفشرد

آتشی است
در دلم
که هیچ کس را
جرات گذشتن از آن نیست!
نترس ابراهیم من!
بگذر،
آتشی که تو از آن بگذری،
سرد می شود ...

   

کاش نارو هم مثل لایک زدنی بود . . .

میزدم میزدی . . .


نمیزدم نمیزدی . .

 

پانوشت: امروز یکی خیلی ناراحتم کرده ولی من همیشه سعی کردم هیچی تو دلم نباشه....همین

حالم راپرسیدند

گفتم رو به راهم,

اماکسی نفهمید

رو به کدام راهم!

می بینی بزرگترین آرزوی من چه کم حرف است! " تـــو "


هوای حوا زده به سرم . . .


< آدم > ،


واژه ی گم شده ی من


تا زمانی که


< آدم >


نشده ام


هوای حوا ، هوایی ام نباید


بکند . . .

امروز

فهمیدم

عینک آفتابی ام

چقدر راز نگهدار خوبی ست

وقتی

ستاره های دلتنگی سرازیر از چشمانم را

از دستبرد نگاه نامحرم مردمان این شهر خاکستری

دور نگه می دارد!...



 خدا " تو " را که می آفرید


 حواسش


 پرت آرزو های من بود !


 شدی همان آرزوی من ...!


پانوشت : حس خوب پدر شدن همه وجود ام را فرا گرفته است ...دخترم" کیمیا "خوش اومدی عزیزم ...

این روزها سخت حسودیم می شود به دوستانی که وقتی به وبلاگشان سر میزنم می بینم با فراقت به نوشتن دل نوشته هایشان مشغولند! آن هایی که دل و عقل و کارشان به هم پیوند خورده است. آن وقت من برای یک "ایمیل چک کردن" هم باید خون به دلم شود! کلافه می شوم از این همه "بی وقتی" و "بدو بدو" برای راهی که نمی دانم عاقبت بخیرم خواهد کرد یا نه!  نمی دانم روزی می رسد که راضی از "راه"طی شده ، به گذشته ام لبخند بزنم؟!

پر رنگ ترین دعایم به درگاهت این بوده که .......

بازم سلام بعد از یه غیبت چند وقته اما لازم....امروز بازم دارم مینویسم براتون از ته ته ته ته دلم که شده انبار کلی حرف های کهنه و تازه که ته دلم اونقدر مانده اند که انگار نم کشیده اند و دارند آرام آرام جوانه میزنند تا خود را از حبس دلم بیرون بکشند...آری دانه را دیدی که وقتی یک جا  بماند و نم بکشد رشد میکند و جوانه میزند..! حرف هایی بود درونم که بعد از مدتها جوانه زدند و الان خودی نشان خواهند داد!!گاه گاهی با خودم فکر می کنم که زندگی و کارم استراتژی و برنامه ی خاصی ندارد و دچار روزمره گی مُزمن شده ام! سکون و راکدی را در حین گذر ناجوانمردانه ی زمان می بینم و گاهی با نگاه به عقربه ی ثانیه شمار و یا گوش دادن به تیک تیک ساعت، آهی می کشم و یک سوال از خودم که: "من چه می کنم!؟" راستش حالم خوب , بد است!!گاهی اوقات خاطرات و مخاطرات دور و برت چنان با روانت بازی می کند که...

خوبم..به خوبی سالهای بی آزارِ نوجوانی

بی دغدغه ام...چونان کودکی که بر لب پرچینی پا میجنباند

آرامم..چون برگی شناور بر حوض فیروزه ای

راستش دلم آرام است این روزها 

نمیدانم چطور؟

شاید "توقع" را به باد سپرده ام

شاید به جای درستی تکیه کرده ام 

خلاصه خیالم راحتست، فرمان دست کسیست آشنا به پیچ و خم جاده

میتوانم کنارش اندکی چشمهایم را بر هم گذارم بی ترس واژگونی!

الحمدلله...

سیبـــــــــ که هیچ

تمامی باغ را می چینم

اگر در تبعید گاهمان

فقط مـــــن و تــــــو باشیم ...




بادکنک های شبیه قلب را دوست دارم

می شود با عشقی کودکانه بادشان کرد

و بازیشان داد

گاه آدمها را هم مثل بادکنک باد می کنیم

کودکانه و عاشقانه

آدمهایی که باید کوچک می ماندند

بزرگ می شوند

و از اینکه بیش از حد بزرگشان کردیم

می ترکند

و دل ما کودکانه می شکند!

در طی بعضی طوفان های زندگی
کم کم " یاد می گیری" که نباید
توقعی داشته باشی مگر
از خودت.....
متوجه می شوی بعضی ها را
"هر چند" نزدیک نباید باور کرد
متوجه می شوی روی بعضی ها
"هر چند "صمیمی نباید
حساب کرد...
می فهمی بعضی ها را "هرچند"
آشنا نمی توان شناخت....
چرا که گاهی انسانها از آنچه
دوست داشته باشد سخن
می گویند...نه آنچه هستند.....
و این اصلا "تلخ"نیست
شکست نیست...
آگاه شدن نام دارد.....
ممکن است در حین آگاه شدن
درد بکشی...
این آگاهی دردناک است
اما......
تلخ هرگز.......

خدایا ...!

صدای افکار

بعضی آدم هایت را خاموش کن؛

تا صدای ، تورا هم بشنوند

آن قدر

غرق در قضاوت هستند

که :

فراموش کرده اند

قاضی تویی...!


پانوشت : خدایا میبینی !؟ دیشب تا ساعت 3 بیدار بودم و داشتم همین افکار غلط یکی از آدم هایت را برایش بازخوانی  میکردم تا شاید ......

می خواستم

تمیز شود

کثیفتر شد

شیشه های عینک

مرا به یاد

دلم انداخت!

بارها خواستم تمیزش کنم

اما...



پانوشت : روز خبرنگار رو خدمت همه همکاران خوبم در هیئت تحریرپه پایگاه خبری گلشن راز تبریک عرض می نمایم.


قلبم این روزها سخت درد میکند

ای کاش یک لجظه می ایستاد

تا بفهمم دردش چیست...



گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …

اینجا من هستم

نیمکت چوبی و چتری که بسته است

دلم تنگ نیست

تنها منتظر بارانم

که قطره هایش بهانه ای باشد برای نمناک بودن لحظه هایم

و اثبات بی گناهی چشمانم

ای همسفر؛

تو در تب

ماندن بمان ولی

من می‌روم

که هستی من

 رفتن من است

ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻢهایت ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺭ نمک می پاشند ...
ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺳﺮﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ .... ﻭ در

"قلب" مهمانخانه نیست که آدمهابیایند،دوسه ساعت یا دوسه روز درآن بمانندوبعد بروند،

قلب لانه گنجشک نیست که دربهارساخته شودودرپاییز باد آن راباخودش ببرد،

"قلب"راستش نمیدانم چیست امااین را میدانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است،

قلب چاه دلخوری نیست که به وقت بدخلقی،سنگریزه ای بیندازی تاصدای افتادنش رابشنوی!

"قلب"آیینه ایست که باهر شکستن،چندتکه میشودویکپارچگی اش ازهم می پاشد...

"قلب"قاصدکی ست که اگرپرهایش رابچینی،دیگربه آسمان اوج نمیگیرد،

"قلب"برکه ای ست که آرامشش به یک نگاه بهم میخورد،

"قلب"اگربتواند کسی رادوست بدارد،خوبی هاوحتی زخم زبانهایش رانقش دیوارش میکند،

حال،اینکه قلب چیست،بماند!

فقط این رامیدانم؛

"قلب"وسعتی دارد به اندازه حضورخدا...

من حرمی مقدس تر ازقلب، سراغ ندارم...

نادرابراهیمی درکتاب "یک عاشقانه آرام "

معمولی بودن را دوست دارم ...
ادم وقتی معمولی باشه ....
نه نقاشی را کنار میزاره ...
نه دماغشو عمل میکنه ...
نه غصه میخوره چرا ماشینش معمولیه ...
نه از غدا خوردن در یک ساندویچی واهمه داره ...
نه از لبخند زدن به برخی ها ابا داره ...
و یا داشتن دوستان ساده و تنگدست هراسی داره ...
حقیقت اینه که ...

بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی, خمش می‌کنی.
هر چه خم شود خالی تر می‌شود, اگر کاملا رو به زمین گرفته شود, سریع تر خالی می‌شود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه، آن هم به خاطر حرف‌های دیگران؛ طعنه‌های دیگران، ...
قرآن می‌گوید:
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.
" وَکُن مِّنَ السَّاجِدِین."
سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب می‌شود تو خالی شوی تخلیه شوی سبک شوی؛
------------------
این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ.......
ما قطعا می‌دانیم اطلاع داریم، دلت می‌گیرد، به خاطر حرف‌هایی که می‌زنند؛
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
سر به سجده بگذار و خدا را
تسبیح کن.
-------------------
سوره ی حجر, آیه ی
۹۸

«دل»ام گرفته.

چند روز است انگار مرده.

نزدیکش که می‌روم خودش را پس می‌کشد.

انگار بگوید «حوصله‌ات را ندارم؛ بگذار به درد خودم بمیرم»…


باران
میراث خانوادگی ما بود
.
کوچک که بودم…
از سقف خانه ی ما میچکید
بزرگ که شدم.
.
.
.
از ” چشمانم

انتظار را باید از

مادر شهید گمنام

پرسید ...

ما چه میفهمیم معنی دلتنگی را....


خدایا

منم هایم را نبین

خودت میدانی

اِلهی و ربّی مَن لی غیرُک

من*بی*تو*هیچم

عمریست نشسته ام پای لرز خربزه های..

که هیچوقت یادم نمی آید کی؟

خوردمشان..!

درمرور خاطرات سربازیم
درلابلای یکی از شبها
کلمه ای احساسی رو بهم فهماند!
کلمه ای به اسم"جن بازی"

پانوشت:
+اولا از همه دوستان که پیگیر مطالب وبلاگ هستند ممنونم!
+دوما ماجرای این شب که ذکر شد هنوز در ذهنم مثل دریای طوفانی مواج هست!

خدایا !…

به این نق زدن هایم حواست هست؟…

وقتی تو کمی از من دور می شوی آهم بلند می شود

و بهانه گیر می شوم!..

دست خودم نیست!

من بهانه هایم فقط گیر توست …

حالا چه اخم کنی چه لبخند بزنی،

من هر بهانه ای را وقف تو می کنم..

اصلا تو خودت بهانه ای …

بهانه ی زندگی من..




چشمان ابری مرا به دل نگیر

باران نمی‌شوم،

من این بغض نشکستنی را

تا ابد،

نذر بودن تو کرده ام ….


پانوشت:

"کاملا با ربط"

شهید تجلایی:  در هر حال پرهیزگار باشید و خدا را ناظر براعمال خود بدانید یاور ستمدیدگان و مستمندان جامعه و یاور تمام مستضعفان باشید مبادا بتیمان و فرزندان شهدا را از  یاد ببرید.

بعضی حرفها گفتنی ست…

بعضی نوشتنی


و بعضی هیچکدام


این روزها به هیچکدام نزدیکترم …

تمام عروسک‌های تاریخ
یتیم می‌ماندنداگر خدا
دختر را نمی‌آفرید! 

من به خورشید اعتقاد دارم
حتی اگر ندرخشد
من به عشق اعتقاد دارم
حتی اگر تنها باشم 
من به خدا معتقدم
حتی اگر ساکت باشد...


پانوشت : پای اعتقادات خود در بدترین شرایط هم بمانید 

من از این‌جا خواهم رفت ،

و فرقی هم نمی‌کند که فانوسی داشته باشم یا نه ..!

"کسی که می‌گریزد از گم شدن نمی‌ترسد."

مرا دوست بدار!

به سانِ گذر از یک سمت خیابان

به سمتی دیگر،

اول به من نگاه کن...

بعد... به من نگاه کن...

و بعد،

بازهم مرا نگاه کن!

امشب ؛
نه هوا خراب است ،نه حواسم پرت است ،
و نه کسی دلم را شکسته!!! فقط....
کمی از من
هوای کمی از "تو" را دارد.
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)

اگرچه حرف و غزل

ازنگاهمان جاری است

سکوت کن دلم!

اینجا سکوت اجباریست

بعضی وقتا
اینقدر دلت از یه حرف میشکنه

که...

حتی نای اعتراضم نداری

فقط نگاه میکنی و

بی صدا...

میشکنی....

پانوشت :ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﻟﺖ  ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎی ﺍﯾﻦ ﭘﺎیین ﻧﮕﻴﺮد ...

یکی نوشت برام : چند تا از ویژگی هاتون رو که این مدت دستم اومده خدمتتون بگم, اول هم مال خودم رو میگم, :  لوس , لجباز , کله خرو

اما ویژگی شما :  مغرور و خودخواه که اصلا براش مهم نیس,  حرفاش چه تاثیری روی دیگران میذاره!!!

فقط هم یه نظر بود,  ارسال نظر هم ازاد است !


پا نوشت : از کسانی که اذیتت کرده اند، بگذر . . .
تا خدا هم کاری کند که کسانی که اذیتشان کرده ای، از تو بگذرند.
* مرحوم حاج محمداسماعیل دولابی*

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نگاهم

برکه ی بی ماه
دلم
یک شعر بارانی ست !

دلتنگی ها گاه از جنس اشکند ....

و گاه از جنس بغض

گاه سکوت میشوند و خاموش میمانند

گاه هق هق می شوند و می بارند

دلتنگی من برای تو

اما جنس غریبی دارد...

چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که میکنم شعر حساب میشود

در این شهر دلتنگ

بازوان تو

میدان تحریر بغض‌های من است !

یکی از دوستان مقر موعود در پست "دود"

چند تا نظر خصوصی گذاشتند برام

خواستم از این طریق بگم:

چرا فکر می کنند مخاطب این پست ایشان هستند؟

!!


برام سوال شده این واقعا؟!

دلم برای آن غروبی ، که نشستم روی خاکهای " شلمچه "

و خورشید آهسته آهسته خاموش شد

و من به بی لیاقیتم می اندیشیدم که من کجا و اینجا کجا،

تنگ شده !

دلتنگ همان بی لیاقتی ام..

آنجا بی لیاقت باشم، بهتر از این ست که اینجا حیران باشم...

طی کردن راه ها

راحت تر از

نگاه کردن به آدم ها بود.

میان جاده های طولانی

رهایم کن،

اما میان آدم ها

هرگز تنهایم مگذار..

از اتاق خاطراتم بوی حلوا بلند شده است

آرام فاتحه ای بخوان...

شاید خدا گذشته ام را بیامرزد . . . ! !

فاجعه اینجـاست

که چشم هایم

دیگر با من و بغض هایم

نمیسازند

من مینویسم ازعشق بین زوج های مذهبی....

مینویسم از محبت هایی که اساسش عشق به خداست...

غفلت از من بچه مذهبی هست ...که نگذاشتم دیده شوم....

کسی عشق های آسمانی ما را ندیده....

مینویسم تا بدانند عشق اصلی مال ما بچه مذهبی هاست ..

نه آن عشق های پوچ خیابانی....


پانوشت : تقدیم به همسرم که هر روز که می گذرد من رو به خدا نزدیکتر می کند!


دعای زیبا ...

میگن سه موقع دعا برآورده میشه:

یکی وقت غروب

یکی زیر بارون

یکیم وقتی دلی میشکنه

من وقت غروب زیر بارون با دلی شکسته دعا کردم خدایا هیچ دلی نشکنه...

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ...

پانوشت : خوش به حال "هادی" که الان کنار ضریح آقاست....

همیشه یادم باشد!

خدایی که بزرگتر از تمام مشکلات من است،همیشه یاد من است!....

شک نکن!

همیشه!

(خدایا!داخل پرانتز دلم بگویم؟!...چقدر پیداتری اینروزها در زندگی ام!چقدر عاشق ترم...)


پانوشت : میلاد امام رئوف علی بن موسی الرضا(ع) مبارک

فرق ما این بود

تو نماز را ناز می خوانی و

من با ناز...!

همین شد که

نصیب تو شهادت شد

نصیب من یک دلِ تنگ . . .


صدا می‏زند:

"یاکریم"ها را پَر بِدِه...


من اما تنها لب هایم را می‏گشایم:  یا کریمُ.... یا کریمُ.... یا کریمُ...


آی واژگانم!  پر بکشید به آسمان، سوی کریم...

چه حس خوبیست...

امانتی ات را برداری...


ببری کنار صاحبش...


و زمزمه کنی...


من هنوز امانتدارم...


ادامه ی راه را یاری ام کن...


ای شهید...


دیشب قسمت آخر سریال ستایش بود

حشمت فردوس حرف قشنگی زد ...

گفت: قربونت برم ... یه چی رو که می گیری ، یه چیز دیگه میدی ، راضی ام ... 

خدا هیچ دری رو نمی بندد،

مگر اینکه در دیگری را باز کند!

پانوشت : این جمله هم عین قصه زندگی منه! خدایا منم راضی ام....شکر


کاش گینه اوشاق اولایدیم


"کاش باز هم بچه بودم!

شهادت را نه در جنگ، که در مبارزه می دهند.

ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم!

غافل از این که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند!

شاید چالاک‌ترین انسان نباشم

شاید بالا بلندترین یا نیرومندترین نباشم


شاید بهترین و زیرک‌ ترین نباشم


اما قادرم کاری را بهتر از دیگران انجام دهم


و این کار ، هنرخوب بودن ” است . . .


کاش قاییدیب بیرده اوشاق اولاردیم*
اوشاق کیمی احساس ایله دولاردیم

گوُز یوماردیم، آلما حیوا دییَردیم
تا کی سنی کناریمدا تاپاردیم


حس عجیبی دارم
هوس رفتن
در بند بند وجودم موج میزن
رفتن , رفتن از دیار
لاشه من, من را
ببخش
خسته جانم
روانم می خواهد فریاد آزادی سر دهد
زین پس بی روان , آسوده بخواب


زندگی تعداد نفسها نیست!

زندگی تعداد لبخندهای


کسانیست


که
دوستشان داریم

چندتا قانون درست و حسابی و واقعی درباره‌ی عشق و ازدواج بلدم:
اگر به دیگران احترام نگذاری، مشکل پیدا می‌کنی
اگر توافق و مصالحه بلد نباشی، مشکل پیدا می‌کنی
اگر بلد نباشی، در مورد آنچه  که بین‌تان اتفاق می‌افتد ، آزادانه و راحت حرف بزنی، مشکل پیدا می کنی
و اگر ارزش‌گذاری‌هایتان یکسان و مشترک نباشد، مشکل پیدا می کنید
ارزش‌هایتان باید مشابه باشد و مهم ترین ارزش‌گذاری ایمان به شأن والای ازدواج است …

ق

آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻦ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑُﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ .....
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﮔﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ....
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻥ ....
ﺍﻣﺎ .....
ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ...
ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽ ﺷﻦ ...
ﭼﯿﺰﯼ نمی ﮔﻦ ....

و سکوت ....

سکوت ....

سکوت...

خودت گفتی که * نازل میکنی آرامش را بر قلب مومنان *
مگر نه ؟

قبول ... مومن نیستم

اما
بنده ات که هستم ...
میشود بر دل من نیز نازل کنی ...؟!

۞ هو الذی أنزل السّکینة علی قلوب المؤمنین ۞


سوره فتح ، آیه 4 

گاهی اگر دعایت مستجاب نشد، برو و گوشه ای بنشین...

زانوهایت را بغل بگیر و یک دل سیر گریه کن...

شاید لازم باشد میان گریه هایت بگویی: 

.:: اللهُمَّ اغفِر لِیَ الذُنوبَ الّتی تَحبِسُ الدُّعا ::. 

خدایا! ببخش آن گناهانم را که دعایم را حبس کرده است...


خسته شدم از بس

ادای کوه بودن را درآوردم...

می خواهم خودم باشم...

می خواهم

فرو بریزم . . .


پانوشت : شب قدر "شب بیقراری ها " چقدر نزدیک هست....

" وَ هُوَ خَیرُ الرازِقین "

او به من


بهترین روزی را داد . . .

برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم،

دست نوازش بر سرش میکشم میگویم:

«غصه نخور، میگذرد…»

برای دلم، گاهی پدر میشوم، خشمگین میگویم:

«بس کن دیگر بزرگ شدی…»

گاهی هم دوستی میشوم مهربان،

دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا…

دلم چه" پدر , مادری" دارد....

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خدایی که در این نزدیکیست ....

گفتم : خسته ام ! 

گفت : از رحمت خدا ناامید نشوید . (زمر/۵۳)

گفتم : هیچکس نمیداند در دلم چه میگذرد!

گفت : خدا حائل است میان انسان و قلبش . (أنفال/۲۶)

گفتم : کسی را ندارم !

گفت : ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم . (ق/۱۶)

گفتم : گویا فراموشم کرده ای!

گفت : بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را ......

التماس دعا

سرنوشت مرا خیر بنویس

تقدیری مبارک

تا هر چه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم

و هر چه را که تو زود می خواهی دیر نخواهم!

این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت
شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!!!

و توفیق من جز به (یارى‌)خدا نیست.

ﻓﺮﻫﺎﺩ ﻫﺮ ﮐﻠﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ

ﮐﺎﺭﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭ،ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ

ﺑﺎﺷﯽ . ﻫﻤﻪ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﮐﺮﺕ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﻪ ﺧﻮﺩ!

دوست دارم قصه ام را باز نویسی کنم،
دوست دارم مسیرم را تغییر دهم،....
اما انگار از هر جهت که می روم به تنهایی منتهی میشود!
پس از همین مداد سیاه و اوراق در خواست می کنم:
که در اوج تنهایی نگذارد تنها ترین باشم و نوشتن را برایم توانی "بی اختیار" کنید...!


لاتَکِلنِی اِلی خَلقِک....*

الهی
کارم را به خلق وامگذار....

*صحیفه سجادیه.دعای
22

خدایا …

دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت!

نزدیک؛

بی خطر،

بخشنده…

بی منّت … !

من هم


مثل دوربینم


با یک نظر


عکست را به دل گرفتم!

اگر چه هیچ کس تو را نمی بیند در کنار من

ولی

تو با منی

شعر می گویی

حرف می زنی

قدم می زنی

غصه می خوری

و خوشبختی یعنی همین

کودک درون من!


رَبَّنا افْرُغْ علینا صَبْراً

خواستم گله هایم را

یک به یک برایت بگویم

اما ...

بگذریم

عاشق که گله نمی کند!

عادت کرده‌ایم

"من"به وسوسه ‌های "تو"


"تو" به لبیک‌ها "من"...


  اعوذباالله من نفسی

من!

گاهی صبورم،گاهی عجول،سنگین...سرگردان...مغرور...قانع...!

بایک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه نه چندان تلخ.........

چنان ساده ام که کنجشکهاهم میتوانند در جیبهایم لانه کنند!

باپروانه ای سالها دوست میشوم!برای پای مورچه ام که به گل

می ماند های های گریه میکنم!

این "من ام "

گاهی خوب هستم

و گاهی بَد!


میانگین که بگیری


هیچ! نیستم...


پانوشت : "قلم" خوبم چرا نمی نویسی....؟؟ انگار تو هم درد داری....

کاش میشد لاغر کنم خیلی لاغر...

بیست کیلو بشم!

ده کیلو بشم!

نه! ... ...

سنگینه براش...

پنج کیلو شم ...


تا دوباره برم رو " پاهای مادرم " بخوابم


گفتند عینک سیاهت را بردار

دنیا پر از زیبایست عینکم را برداشتم

وحشت کردم از هیاهوی رنگ ها

آدم ها هزار رنگ می شوند

عینکم را بدهید

میخوام به دنیای یک رنگم پناه ببرم

نگاه ساکت باران بروی صورتم دردانه می لغزد

ولی باران نمی داند که من دریایی از دردم


به ظاهر گر چه می خندم


ولی اندر سکوتی تلخ می گریم .

اثبات دوست داشتن فقط حرف های عاشقانه نمی خواهد !


یک دل ساده می خواهد و یک دنیا مهربانی !


وقتی ثانیه های عمرت را خرج نگاه مهربانش کردی، خرج خنداندن و شاد کردن دلش......

این همه باران؟

نمیدانم این همه باران برای چیست؟
شاید بهتر باشد بگویم :
برای کیست؟

بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته...


تنها اینجا


مکان امن عاشقانه های من است ...


خدایآ … این سرنوشتی که برام بافتی ،

قسمتِ یقه هاش یه خورده تنگه !!!

قربون دستت ، شلش کن

دارم خفه میشم....


کاش بعد از این همه دلقک بازی هایم ،

کسی می آمد ماسک را از روی صورتم برمیداشت !

میگفت : حالا از دردهایت بگو . . . من گوش میکنم . . .


اصلا بگو تمام واژه ها را به کار بگیرند

اگر توانستند یک سطر بنویسند


از عاشقانه های من و دلم


در این هوای غم آلود...!!!

پانوشت : تورا دلیل بودنم میدانم که وجودم را در هوای تو فرش کرده ام !تا دلیل من باشی ..ماهی آب را دلیل شادی و زنده بودنش میداند و من تنها اقیانوس چشمانت را !

میخواهم راحت باشم ...

بی جسارت و بی خجالت ...


در جواب چه خبرها ؟


چشمانم را ببندم و بگویم :


عاشقی ...

در “نقاشی هایم” تنهاییم را پنهان می کنم…
در “دلم” دلتنگی ام را…
در “سکوتم” حرف های نگفته ام را…
در “لبخندم” غصه هایم را…
دل من…
ساده می افتد!
ساده می شکند!
ساده می میرد!

برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم،

دست نوازش بر سرش میکشم میگویم:

«غصه نخور، میگذرد…»

برای دلم، گاهی پدر میشوم، خشمگین میگویم:

«بس کن دیگر بزرگ شدی…»

گاهی هم دوستی میشوم مهربان،

دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا…

دلم، از دست من خسته است…

بیاغصه هایمان راتقسیم کنیم...!

دوتامن هیچی تو


می بینی من هنوزهم خسیسم...!!!

حلقه بسته در دلم

حسی از عشق که

هیچ نمی خوام رهاش کنم

مثله حلقه ای در دست عروس

که تا عمر داره هرروز صبح

از کنار تخت برمیدارد و دستش میکند

و شب همانجا کنار تخت میگذارد..

شب فکرت را کنار خودم میخوابانم

و صبح با یک بوسه روزم را

با فکرهای عاشقانه آغاز میکنم...

تلخ می گذرد این روزهام

دستم می لرزد از توصیفش

همین بس که

نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی

مثل خودکشی است

گاهی وقت ها

دلت می خواهد با یکی مهربان باشی

دوستش بداری وَ برایش چای بریزی

گاهی وقت ها

دلت می خواهد یکی را صدا کنی

بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟

گاهی وقت ها

دلت می خواهد یکی را ببینی

گاهی وقت ها...

آدم چه چیزهایِ ساده ای را

ندارد...!

هر روز با هم دعوا داشتیم ولی زورم به او نمی رسد.

نمی دانستم چه کنم، با خودم گفتم می روم شکایت می کنم . . .

کتاب مفاتیح را برداشتم و آن را باز کردم:

« الهی الیک اشکو نفساْ بالسوء اماره... »

خدایا به تو شکایت می کنم از نفسم

میخوام اعتراف کنم …

کم آوردم …


توئی که اسمت تقدیره،سرنوشته،قسمته …


هر چی که هست …


دست بردار از سرم …

پشت پنجره تنهایی هایم را تماشا می کنم

روزهایی که بی تفاوت گذشتم


از کنار خاطراتت


حس نوشتن ندارم


فقط خواستم بگم


تنهایی هایت را مرور کن


شاید قلبی را جا گذاشته باشی . . .


دل به جاده ای میزنم که میدانم

انتهایش تو در انتظارم نیستی

اما این سختی را به جان میخرم

تا قلبم را آرام کنم...

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهارنارنج ندارد…

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه‌ای باز نشود...!!!!

نفسم اصرار کرد که بیا برویم گناه کنیم!

گفتم برویم...

ضایع شدیم و بر گشتیم.

یاد دعای بعد از نمازم افتادم: 

« خدایا نگذار گناه کنم... »

«یا لطیف ارحم عبدک الضعیف، یا جلیل ارحم عبدک الذلیل».

 پانوشت : امروز توی انباری خانه مان بعد از چندین سال یه جفت "کتانی "پیدا کردم !!  دهه شصتی باشی و با این کفش ها خاطره نداشته باشی.....محاله!!  یادش بخیر

پارو می زنم

سواربر قایق زمان

با عقربه هایی که شکسته اند

کی می رسم به تو ؟

قطب نمای دلم

مدام می چرخد

مدام میگریزی

و چشمانت

لیزترین ماهیانند . . .

متاسفم که ، آنچه هستم را

مدیون انسانهای خوب زندگیم نیستم

بلکه بدهکار انسان نماهائی هستم که

«چگونه نبودن» را به من آموختند!

عاشقانه ها برای توست.

اصلا انگار بودن تو که درمیان باشدهمه واژه ها دست به" یکی" می کنند..

که هرچه زودترجلوی تو و دوست داشتن هایت قد علم کنند..

وای که اگر بیایی ....چقدربودن هایت خوب است..


پانوشت : هنوزم "یکی" هستی برای من؟....

کمی عوض شدم؛

دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم؛

به کسی تکیه نمیکنم .؛

از کسی انتظار محبت ندارم؛خودم بوسه میزنم بر دستانم ؛

سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم…

چقدر بزرگ شدم یک شبه ... !!!

یک بار که بشکند دلت

غرورت


اعتمادت


همین یک بار کافیست


تا یک عمر از پشت نگاهی ترک خورده به آدم ها بنگری


انقدر تیزو برنده می شوی


که باید تابلوی
ورود ممنوع را به خودت نصب کنی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

به مردی گفته شد: با زبانی دعا کن که با آن گناه نکردی ، تا دعایت مستجاب شود.

مرد پرسید چگونه؟


به او گفته شد: به دیگران بگو برایت دعا کنند چون تو با زبان آنها گناه نکرده ای!

آقا جان کبوتر من هم به حرمتان رسید؟

خیلی برایش
" آیه الکرسی " خواندم تا سالم برسد ...


پانوشت : نشسته‌ام به موازات کوچه‌ای رو به حرم که درد دل کنم و آبروی خود ببرم . . .

هر وقت دلم میگرفت درد و دلامو به یکی میگفتم
حالا دلم از همون یه نفر گرفته
اینو به کی بگم؟؟
.
.
.
ساده نگذر
نوشته هایی که تو را اشک یا عشق می بخشند
قلب نویسنده اش را هزاران بار سلاخی کرده اند..!

گاهی "ضمیر "ها هم چه خودخواه میشوند وقتی:

"
من" تنهایی را انتخاب میکنم

"
تو" سکوت را

و "
او" فاصله بین ما 2 را...

"هزار و یک شب" است


قصه بغض های شبانه من


و


کلاغی که دیگر "نرسیدن" را از حفظ شده است

«آسمانم آرزوست»

ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ .....

ﺩﻟﯿﻞ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ....

ﻣﺪﺭﮎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﻢ ....

ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﻮﺩﻧﻢ ....ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻠﺦ ﺷﺪﻧﻢ .......

ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ .... ﻣﻦ ﻧﻪ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ...

ﻧﻪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ .... ﻧﻪ ﺗﻠﺦ .......

ﻓﻘﻂ ﻣﺪﺗﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ .....

ﻣﺪﺗﯿﺴﺖ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ....

ﺻﺒﺮﻡ .... ﺗﺤﻤﻠﻢ ......ﺍﻣﯿﺪﻫﺎﯾﻢ .....ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺍﻡ ......

ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﺪﺍﻡ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺳﺮﮔﺬﺷﺘﻢ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺸﺎﻥ ...

انگار " گمشده ای " دارم...

صدایت را که می شنوم


دنیا را تعطیل می کنم


مانند مغازه های دم اذان...!


پانوشت : "مادر "

من اینجا...

در قصه خیس این دنیا...

وجودم مچاله شد!!!

کاری بکن ای شهید

بعضی وقت ها

نمی دانم، در میان این گرد و غبار گنآه

در این دنیآ

با که می توان از بی قراری گفت...؟!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تا ساحل امن،

پروانه‌ات خواهم ماند…

قرار بعدی،

……… پای گهوارهٔ شعرهام!

انسان که غرق شود قطعا میمیرد

چه در دریا

چه در رویا

چه در گناه


پانوشت: خدایا کمکم کن "غرق" نشم

مرا که میشناسی! خودمم...

کسی
شبیه هیچ کس...!!

کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی


مهربان ...صبور...کمی هم بهانه گیر...

دلم لک زده برای خاطراتم
برای لحظه هایی که خیلی دوستشان داشـتم ..
ولی :
آدم ها می آیند
خودشان را نشان می دهند
اصرار می کنند
برای اثبات بودنشان و ماندنشان
اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان
همان آدم ها
وقتی که پذیرفتی بودنشان را
وقتی که باورشان کردی
به سادگی می روند
و تو می مانی با باوری که ...
وتـمام دلخوشی هایت میشود یک فنجان قهوه
در کنار همان پنجره ..

من دلم از این تابوت ها

می خواهد


سایه خدا باشد


واین پرچم سه رنگ...

خدایا

این
دل من...

با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود...


بساز بفروش
کسی سراغ ندارد...؟!

لذت هایمان هم

باید طعم خدا بدهد

به ذائقه "مؤمن" خوش نمیاید

لذتی که طعم ذلت می دهد!

در مفاتیح الجنانش

شیخ عباس قمی

کاش ذکری

تحت عنوان فراق افزوده بود...

دیگر از تنهایی

خسته شدم

به کلاغ ها

زیرمیزی میدهم

تا قصه ام را به پایان برسانند!

زمین دلم …

از فقر عشق

تنگی نفس

دارد

آسمان !

کاری بکن...


پانوشت :  من در گمان فردایم، افسوس که فردا را ندارم، اما تو افسوس فردا را میخوری، افسوس که فردا تو را ندارد!

از این تکرار ساعتها
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم …
دلم پرواز میخواهد !

گفت ضمایر را بشمار

گفتم من ، من ، من


گفت فقط من ؟؟؟!!!


گفتم آری ، همگی رفته اند زیارت ارباب


و فقط من بی لیاقتم که اینجا تنها مانده ام !

دلم

نمیرود به نوشتن.....

این کلمات به هم دوخته شده کجا(؟)

احساسات من کجا(؟)

این بار.....

نخوانده مرا بفهم(!)

مردانی هستند که هنگام عصبانیت. . .
داد نمیزنند

ناسزا نمیگویند

نمیشکنند

تهمت نمیزنند

تنها قدم میزنند!

و در خلوت خود فرو میروند و

خالی میکنند تمام خشم خود را

تا مبادا به کسی که دوستش دارند از گل کمتر گفته باشند!!!


پانوشت :  امروز دوستم "بهنام " حالمان را گرفت منتظریم تا از او  بگیریم آنچه امروز از ما گرفت!!

داغ اشتباهاتم را روی دستم خواهم گذاشت

تا یادم نرود چه کسانی در سختی کنارم بودند


چه کسانی در سختی تنهام گذاشتند


تا هراس درد مانع تکرارشان شود...


پانوشت : امروز بعد از اومدن از "زیارت شهدای گمنام" دلم بی هوا شکست...اشک هایم چه بچه شده اند .. ! گونه هایم را با سُرسُره اشتباه گرفته اند .. !

همان قدر که باید احساس زن رادرک کرد
مرد را هم باید فهمید…!
همان قدر که زن عشق "ابدی بودن" می خواهد…
مرد هم" اطمینان "می خواهد…
همان قدر که بایدبی حوصلگی زن راطاقت آورد
بایدکلافگی های مرد را هم فهمید…
همان قدر که باید قربان صدقه زن رفت…
باید فدای خستگی های مرد هم شد…


"تلنگر"

"آرامش" هنرِ نپرداختن به انبوه مسائلیست،

که حل کردنش سهم خداست...

لحظه هایتان لبریز از آرامش...


پانوشت : برام دعا کنید دوستان....

وقتی شهید "بایِّ ذَنبٍقُتلَت" است

پس منِ گنه کار حالاحالا ها زنده ام

.
.
.
میشود

هم زیارت...

هم شهادت ...

روی پرده کعبه این آیه حک شده است :

نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ و من . . .


هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم


” بندگانم را آگاه کن که من بخشنده‌ ی مهربانم ! “


خواب هایم پریشان،

خنده هایم فتوشاپی ،

درد و دل هایم با دیوار وبلاگ !!!

میزان همدردی ها هم با کامنت !!!

وتکرار پشت تکرار...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

به "هیچ کس" نگفته ام ، غروب که میزند ...

تماشای تکیده گی ام  پشت پنجره ، چه دیدنیست !

  آدمها " پُـر " از  فکرند ،

"میترسم" . . . ، که ،

مرا ، مثل " من " به تصویر نکشند ...

آن روز ماهی قرمزمان خودش را از تنگ شیشه ای انداخت بیرون,

و من فریاد میزدم و هاج و واج نگاهش میکردم, 
نمیدانم اگر خواهرم خانه نبود,  چه بر سر بیچاره می آمد, از خودم بدم آمد
ولی چه تقلایی میکرد برای زنده ماندن!!!!!
من آروزهایم را از کی بخواهم؟؟

از تو؟

نه از تو نباید چیزی خواست !!

می دانم!!

صبر کن !

چسب زخم چی؟

این یکی را که می شود خواست؟؟

هرچند بی فایده است

به گمانم این را هم نداری!!

کاش کسی بود

تمام غصه هایم را یک جا قورت می داد !!

پانوشت : با من حرف نزدن یعنی تیغ زدن به دلم به خاطر این همه "صبر "....


و اگر می توانی


"" أَنْ لَا یَعْرِفْنَ غَیْـرَکَ ""


کاری کن همسرت جز تو مردی را نشناسد . . . .


پانوشت : بهترین هدیه ای بود که می شد داد....

چقدر این آهنگ حامد زمانی این روزها عمق وجودم رخنه کرده.... {لینک دانلود}


چه دفاعی از خودم بکنم جناب قاضی؟!
من بی دفاعم، من شریف تربیت شدم، من شریف بزرگ شدم
" و من اشتباهی ام"
من از اولش هم اشتباهی بودم
بله من یادم رفت که این ها مال من نیست و من اشتباهی ام،
اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی رو برای خودم برنداشتم
من هیچ چیز رو توی جیبم نذاشتم
من از سهم کسی نزدم
من فقط اشتباهی بودم
خدایا تو شاهدی که من کسی رو اذیت نکردم
من فقط اشتباهی بودم
چه دفاعی از خودم بکنم؟!
جناب قاضی من از هیچ کس توقعی ندارم
خدایا تو منو ببخش، من اشتباهی بودم!


پانوشت : باید به "پدرش" می گفتم که من .....!! 

 هــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ ــــــــــیــــــــــــــ ــــــــــــــ ــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ س !!!
در مقابل بعضی از مشکلات باید ساکت
بود...

در شعرهایِ من ؛

ممکن است ماه


راه شود...


و کوه


دریا...


اما


" درد "

کماکان


همان است که بود...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پنجره زیباست اگر بگذارند

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند.

قد بلندم…

اما نه آنقدر که.......

ابرها را کنار بزنم و.....

سر از کار خدا در بیاورم !!


پانوشت : چند روزی میشه تو لاک خودمم...مانده ام در کار خدا


یک سال گذشت....
هم توش خندیدیم هم دیگرانو به خنده انداختیم...
گاهی وقتا هم برعکس...

قلبم بوی کافور میدهد


هر شب مرده شورها 


در آن آرزویی را غسل میدهند


و کفن میکنند...



آنقدر هوای حوصله ام سرد است

که انگشتان احساسم سر شده است...

خدایا ...

دیگه توان خواستن ندارم ؛

امشب ، تو دعا کن . . .

من می گویم : آمین !

دوستی می گفت:
نمی دونی چه لذتی داره. وقت نماز، همسرت به تو اقتدا کنه،
بعد از نماز برگردی و بهش بگی قبول باشه خانمی،
بعدم دستاشو بگیری و با بند بند انگشتاش شروع کنی به ذکر گفتن ...

متاهل ها حتما امتحان کنن !!
مجردها هم ان شاءالله به زودی قسمتشون+مون بشه !

باورت کردمو جزء باورهایم شدی...
.
.
.
بدان که من,

پای باورهایم,

خونم را میدهم!

گاهی نیاز داریم بی خیال شویم ؛

بی خیال گذشته

بی خیال آینده

بی خیال احساس ،

بی خیال اگرها و شایدها

گاهی لازم است

بگوییم هر چه باداباد . . . !


پانوشت : من بیخیال ترین آدم شهرم هستم....همین

زمستان بوی تمام شدن گرفته ،

و من ! نمیدانم چرا هیچ جوره یخم باز نمی‌شود …

دل و روحم ناسازگاراند !

سازهای مخالف میزنند !

نه من اهل “کنار آمدن”ام نه آنها

باز، دلم سنگین است...
من , حال می ترسم…
کسی بوی، تن تو را بگیرد
صدایت، شب ها نغمه ی خوابش شود
او نغمه دلت را بشنود...
و تو حس بگیری ...
به ماندنش در قلبت!!!
چه احساس خط خطی ، مبهمیست
این قلب عاشق حسود من …

پانوشت :
به نفس های خسته ام نگاه نکن....اگر تو را داشته باشم تمام دنیا را پیاده میروم

قصه ما عین هفت سنگ شده!؟

من از هفت‌ سنگ می‌ترسم

می‌ترسم آنقدر سنگ روی سنگ بچینیم

که دیواری ما را از هم بگیرد ،

بیا

لی‌لی بازی کنیم

که در هر رفتنی

دوباره برگردیم...!

گاهی وقتها مجبوری اَحمق باشی !

رویِ کاغذ مینویسم

دستهای تو . . .

و روی آن دست میکشم . . . !!!

کجا گل‌ های پرپر می‌فروشند؟

شهادت را مکرّر می‌فروشند؟

دلم در حسرت پرواز پوسید

کجا بال کبوتر می‌فروشند؟


پانوشت : شهید گمنام سلام....

نمی‌ دانم چه سرّی دارد!!!

اسم کوچکم هزار بار هم گفته شود

به پای یک بار گُفتن تو نمی‌ رسد...

دل است دیگر …

نمیتوان دلتنگی را از او گرفت …

مگر میشود خیسی را از آب گرفت ؟

گاهی …

میریزد و خرد میشود …

گاهی هم …

ترک برمیدارد …

اما باز دل میماند …

گاهی هم آدم را ناقص اُلخلقه میکند …

مثل من که دیگر هیچ دل و دماغی ندارم …



بهانه گیر شده و زبان نفهم؛

دلم را می گویم ...

آخر از کجا برایش برات یک زیارت گیر بیاورم !؟


خدایا ، مانده ام

نمیدانم

از دست داده ام

یا از دست رفته ام

که روزگارم این چنین است؟

" حُر " کن مرا

که جان من از شرم پر شده!!!

"من "

را که راه نیست به جمع حبیب ها...


جز تو

مَحرمی نمی بینم

برای حرف هایم

آن حرفهآ که از همه پوشیده داشتم

تنها در این حرم به تو گفتم آخه تو مَحرمی


پانوشت : کربلایی اکبری پور "همسفر کاروان مان بود در دیدار رهبری "... وقتی کنار ضریح "بارانی" بودم  با دستش زد به پشتم و گفت: خانوم معصومه(س) به حرمت نوکری "حضرت علی اصغر" حاجت این جوان رو هم بهش بده.......همین

وقتی چای نبات هم افاقه نکرد ،

مادرم هم فهمید ...

که من "دلم" درد میکند ,

نه , دلم ...!!

"من " در رقابت با کسی نیستم

"من " در بازی برتر بودن از کسی شرکت نمی کنم

"من " فقط در تلاشم از کسی که دیروز بودم ، برتر باشم

"عظمت بشر درآن است که پل است نه مقصد"


امروز عصر انشاءالله عازمیم

به سوی تهران

انگار " یار " طلبیده ما را


می روم به "دیدار حضرت عشق"


پانوشت : چقدر حس خوبی دارم : وقتی "عاشق" در راه دیدار "معشوق" است و چه لذتی بهتر از این...؟!

هرگز نفهمیدم

فراموش کردن درد داشت

یا فراموش شدن...

به هر حال دارم فراموش میکنم

فراموش شدنم را !!

این روز ها تو از ذهنم سرازیر می شوی

و در قلبم می ریزی

باز هم دستم به نوشتن می رود

و احساس می کنم تمام بغض هایم را

به کاغذ سپرده ام

و این چنین است که در نبودن هایت آرامم

و من چقدر ساده ام که فکر می کنم تو فکر می کنی

من آرامم....


دلم هوای خودم را کرده است
این روزها
بیشتر از هر زمانی دوست دارم خودم باشم !!
دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم
و نه هراس از دست دادن را ..
هرکس مرا میخواهد
بخاطر خودم بخواهد
دلم هوای خودم را کرده است ..
همین…


آن روز ها که بچه تر بودم ..

وقتی به "اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته" دعایِ کمیل می رسیدم...


باران بود که می بارید...

این روز ها که باید آدم تر شده باشم، اگر حالِ دعایی باشد (که نیست!!)، ....


دیگر "کیف تؤلمه النار" هم تکانم نمی دهد!


پانوشت :
+می خوانی :" وَ قَد مَنَعتَ الناس أن یَدخُلوا الا باذنِه ... "و چه شیرین تر که وارد می شوی و می فهمی تو یکی از همان هایی هستی که اجآزه ورود پیدا کرده ای ...و من بآور دارم که / یسمعون کلامی ... /اذن می دهی آقآ ؟؟من و این دل  هوآیی ... "دلم مشهدالرضا کرده آقا..."

"هرگز حدیثِ حاضرِ غایب ، شنیده‌ای؟
من در میان جمع و دلم،
جای دیگرست...!"


مجنون/


باش؛
تا بی اشتها شوم
نباشی اگر
نان می‌خرم و آب می‌خورم
باش؛
تا به هرچه غیر تو
بی اشتها شوم
مثل دو عاشق
که ساعتِ نگاه کردن را
به غذا خوردن
تلف نمی‌کنند.

پا نوشت:
باشد قبول! من باختم , اصلا بازی تمام! خودت را نشان بده , قرار نبود که بگذاری بروی قرار بود فقط قایم شوی!!!

دکتر راست می گفت ؛

که “روی” ، برای  سلامتی  مو مفید است ...

از من که روی برگردانی ،

موهایم ، همه سفید می شوند !!!

بت ها شکستنی بودند

 و

 باورها ماندگار

 چه ساده دل بود ابراهیم... .

دهه ی هشتادیا که نمیدونن این چیه!

اواخر دهه هفتادیا هم نمیدونن

"ولی انصافا خوشمزه ترین غذای دنیا هست"


 پا نوشت : این خاص دهه شستی هاست..!!



دلتنگی را چگونه هجی کنم

تا درک کنی

چهار ستون بدنم

زیر سنگینیش تا خورده است...

ابرها ی چشم هایم سنگین شده...

انگار بارانی در راه است!

روز خوبی بود..........امروز؛

هیچ صفری اضافه نشد

به هزار غمی که داشتم...!!!

اینجا تو این دنیای مجازی فقط واژه

می فروشم

و

سکوت میخرم ...

چه تجارت دردناکیست تنهایی...

خدایا...

چه خوش انصاف هستی

با دستهای خالی ام

و چه گران میخری

وجود بی بهایم را...!


همیشه فکر می کردم

چون "گرفتارم” به "خدا” نمی رسم

ولی حالا فهمیدم

چون به "خدا” نمی رسم، "گرفتارم”

یک روزی می رسد...
یک ملافه ی سفید پایان میدهد...
به من ...
به شیطنت هایم ...
به بازیگوشی هایم ...
به خنده های بلندم...
روزی که همه با دیدن عکسم...
بغض میکنند و میگویند...
دیوانه دلمان برای مسخره بازی هایت تنگ شده .....

(مخاطب خاص)

دلم کمی خدا میخواهد…

کمی سکوت…

کمی دل بریدن میخواهد…

کمی اشک…

کمی بهت…

کمی آغوش آسمانی

کمی دور شدن از این آدمها…!

کمی رسیدن به خدا…

چقدر دلگیرم از آدمها!
از حرفها، از کارهایشان!
از نگاه هایشان که خستگی نگاهم را می بینند
و با لبخندی باز هم می خواهند به زور بگویند دوستم دارند!
چقدر دروغ! چقدر فریب!
آن هم بر من زخمی که غریب مانده ام میان این سیاهی؟!
خدایا! خسته ام!
به تو می سپارمشان، ولی
تو دل کوچکم را به کسی جز خودت مسپار !
خدایا!
تو را به وسعت عاشقی ات سوگند!
مرا در کوچکی عاشقی ام بزرگ دار!


پانوشت : مخاطب آ رئیس...

وقتی همه چیز روبراه است که امیدواری معنا ندارد ،


امید زمانی ارزشمند است که همه چیز در بدترین شرایط است؛


پس


هیچ وقت نا امید نشو ،


بویژه در اوج تاریکی و تنهایی و تلخی 


مثل من...!

می دآنم یکی هَست

یکی که اَز جنس من نیست

امآ روحش مانند من است

یک جآیی از این کُره ی خآکی

همآنند من است...

خدارا شُکر زمین گِرد است

اینقدر دور زمین می گردم

تا پیدایش کنم

گیرم که باران هم آمد
سیاهی این شهر را هم شست
هوا هم عالی شد
فایده اش برای من چیست؟!؟!
هوای دل من این روزها "پس" است

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد... 

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت... 
ولی بسیار مشتاقم... 
که از خاک گلویم سوتکی سازد... 
گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش... 
تا که پی در پی دم گرم خویش را بر آن بفشارد.... 
و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد... 
تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را...

"یک ساندیس خور"

آخر یک روز

از واژه ها بیرونت می آورم
میگذارمت روبرویم
و به تو می فهمانم
که من
بیش از این شعرها
نیازت دارم....

موهایم ریخت….

چیزی ندیدم 

چه شد آن دنیایی راکه 

میگفتی خراب میکنی

 اگریک تار مویم کم شود….

دیده ای شیشه های اتومبیل را...

زمانی که ضربه ای می خورند و می شکنند..



دیده ای شیشه خرد میشود ولی از هم نمی پاشد؟!!

این روزها همان شیشه ام ...

خردو تکه تکه....

ازهم نمی پاشم ولی شکسته ام ..

پرنده بودن

چه خوب است...

می گریزی

اما...

می گویند:

پرواز کرد...!