magar
مقرموعود
طبقه بندی موضوعی
پیوندها

Instagram

۲۹ مطلب با موضوع «لغتنامه من :: او» ثبت شده است

کاش نارو هم مثل لایک زدنی بود . . .

میزدم میزدی . . .


نمیزدم نمیزدی . .

 

پانوشت: امروز یکی خیلی ناراحتم کرده ولی من همیشه سعی کردم هیچی تو دلم نباشه....همین

 

 

بیچاره چوب کبریت ،

 

 

آتش از سرش شروع شد

و بر جانش افتاد ؛

مراقب فکرت باش !!!

پانوشت: این جمله ام رو مینویسم برای یکی از دوستان " ....." شاید عبرتی باشد برای خلایق!

نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریا هستند،

اما حکاکی های روی سنگ مهمان همیشگی تاریخند،

و دوستان خوب ، حک شدگان روی قلبند


پانوشت : تقدیم به دوست خوبم هادی......

گاهی برای "او" چیزهایی می نویسی بعد پاک میکنی ! 
پاک میکنی!
او هیچ یک از حرف های تو را نمی خواند
اما تو تمام حرف هایت را گفته ای ....

گاهی "ضمیر "ها هم چه خودخواه میشوند وقتی:

"
من" تنهایی را انتخاب میکنم

"
تو" سکوت را

و "
او" فاصله بین ما 2 را...

مردانی هستند که هنگام عصبانیت. . .
داد نمیزنند

ناسزا نمیگویند

نمیشکنند

تهمت نمیزنند

تنها قدم میزنند!

و در خلوت خود فرو میروند و

خالی میکنند تمام خشم خود را

تا مبادا به کسی که دوستش دارند از گل کمتر گفته باشند!!!


پانوشت :  امروز دوستم "بهنام " حالمان را گرفت منتظریم تا از او  بگیریم آنچه امروز از ما گرفت!!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مـــ♥ـــادر یعنی شب تاصبح بیداری

مـــ♥ــــادر یعنی از خودگذشتگی

مـــ♥ـــادر یعنی فداکاری

مـــ♥ـــــادر یعنی بسادگی یک شعر روان

مـــ♥ــــادر یعنی روح زنانه خداوند، لطیف و مهربان

مـــ♥ــــادر یعنی عشقــــ عشقــــــ عشقــــ ...

عشقــــ♥ـــ یعنی مـــ♥ـــادر ...

انگار

در بهشت هم

خشکسالی است!

 من این را دیشب

از کف پاهای  ترک خورده "مادرم" فهمیدم....


همه گفتند :

او که رفت ، زندگی کن !

ولی ...

کسی درک نکرد که ،

" او "

خودِ زِندگی اَم بود .......!

چقدر دلگیرم از آدمها!
از حرفها، از کارهایشان!
از نگاه هایشان که خستگی نگاهم را می بینند
و با لبخندی باز هم می خواهند به زور بگویند دوستم دارند!
چقدر دروغ! چقدر فریب!
آن هم بر من زخمی که غریب مانده ام میان این سیاهی؟!
خدایا! خسته ام!
به تو می سپارمشان، ولی
تو دل کوچکم را به کسی جز خودت مسپار !
خدایا!
تو را به وسعت عاشقی ات سوگند!
مرا در کوچکی عاشقی ام بزرگ دار!


پانوشت : مخاطب آ رئیس...


به تقویمی که مرا یکسال بزرگتر نشان می دهد !
حتی ...

به موهای سفیدی که بر سرم می رویند !..

کاری ندارم !!

من ...

هنوز خود را کودک خانه ی تو می دانم !!

مــــــــــــــادر

یک سری از حرف ها را نمی توان فراموش کرد !
به هیچ نحوی...
گاه گاهی در ذهن مرور می شوند
اما هر بار
تمام وجود انسان را پر می کند...
از  نفرت  !
چیز بدی است
اما به آدم یاد آور می شود..
بعضی چیز ها فرآموش نشدنی اند !!!

پانوشت:خدایا ... باور کن این یکی دعا نیست ؛ یه خواهشه ، یه التماسه !!! مهربونی رو به قلب ما آدما برگردون ... !!!

مخاطب: حاج آقا .ت

می گویند قلب هر کس به اندازه مشت بسته اوست

اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیق اند


دلهای بزرگی که هیچوقت در مشتهای بسته جای نمی گیرند


مثل غنچه ای با هر طپش شکفته می شوند


دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند


و تشنه اند , تا اینکه ابر محبت ببارد

"ق" مثل قلب مادر...

نفسم نفست رو میخواد

اگه نفسم نفست رو نخواد

نفسم برا نفست نفس نفس میزنه نفسم

هم نفسم دلتنگتم بدجور....

"ارسالی از سردار منقیان"

و چه معمای عجیبی ست ...

آنکه در دلش، درد بزرگی داشت ؛

درد دلی برای گفتن ،

هم داشت ،

هم نداشت ..


پانوشت:چه ساده در میان گریه های خویش زاده میشویم و چه ساده در میان گریه های دیگران میمیریم و در میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی !

کمی از دندانم شکست . . .

برای شن ریزه ای که درغذایم بود. . .

دردکشیدم . . .

نه برای دندانم . . .

برای کم شدن سوی چشمان مادرم . . !

در دسترس بودنت دیگر برایم ارزشی ندارد

اکنون مشترک هستی

و

نه مورد نظر..!


منو ببخش غریبه

که بهت شانس آشنایی نمیدم

دیگه تاقت دل کندن ندارم

می خوام که عشق خاصیت من باشه

نه رابطه خاص من با کسی!!

بیهوده تلاش نمیکنم...

دیگر هیچ تویی با "من"

"ما " نمیشود...!

تو را , من " تو " کردم

در همین چند خط عاشقانه :

وگرنه تو همان , " او " ی دیروزی..!


باید مغرور بود،

دور از دسترس

باید مبهم بود و سرسنگین!

خاکی کـه باشی آسفالتت میکنند

و از رویت رد میشوند !

جوﺍﺏ ﯾﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ:

" ﻓﻘﻂ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﻪ" . . .


پانوشت: تویی که الان اینو خوندی! ....میفهمی که چی گفتم....

آدم های خوب از یاد نمیرن !

از دل نمیرن !

از ذهن نمیرن !

ولی زودتر از این که فکرش رو بکنی

از پیشت میرن !


پانوشت: خیلی متاسف شدم ...همین

 داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت

رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته

* حسین *

طوریکه انگشتش زخم شده !

ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟

گفت:

چون میسر نیست من را کام او.. عشق بازی میکنم با نام او ..

خاطره ای از شهید پازوکی

توی زندگی

هر کسی

یکی هست

که مثل

هیچکس” نیست!!



هوا که آلوده تر میشود ...                                                                الهواء هو أکثر تلوثا

نفس های تنگ و بی جان "سالار"                                               ضیق جدا وجون "سالار"

تلخ تر می شوند                                                                                                       هی أکثر مرارة

بالا نمی آیند                                                                                            لا تأتی

می پوسند و به بار نمی نشینند ....                                         ...وتعفن و لا تجلس الوقت

پانوشت:

+ اسمش "سالار عبدالله " بود اهل عراق و شهر اربیل بود....سه روزه با هم آشنا شدیم ماجرای سالار یکی از تلخ ترین جریانات این چند روز قبل من بود که برایتان مینویسم....در ادامه مطلب بخوانید!

+اسم "سالار عبدالله" مدینة أربیل من العراق ونحن على درایة قصة الیوم ثلاثة .... البطل هو واحد من أکثر الأحداث الصادمة قبل أیام قلیلة کتبت أن تتعلم ..اقرأ المزید!

آشوب،

همان حس غریبیست

که دارم،

وقتی که به لب های تو

لبخند نباشد...

"من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک"

کسی که تو را دوست دارد،

از تو انتقاد می کند

و کسی که با تو دشمنی دارد،

از تو تعریف و تمجید می کند

کاش یه دستگاهی بود 

نشون میداد که چقدر میتونیم بار تحمل کنیم..

وقتی تکیه گاه

اطرافیانمون میشیم!