کاش نارو هم مثل لایک زدنی بود . . .
میزدم میزدی . . .
نمیزدم نمیزدی . .
پانوشت: امروز یکی خیلی ناراحتم کرده ولی من همیشه سعی کردم هیچی تو دلم نباشه....همین
کاش نارو هم مثل لایک زدنی بود . . .
میزدم میزدی . . .
نمیزدم نمیزدی . .
پانوشت: امروز یکی خیلی ناراحتم کرده ولی من همیشه سعی کردم هیچی تو دلم نباشه....همین
بیچاره چوب کبریت ،
آتش از سرش شروع شد
و بر جانش افتاد ؛
مراقب فکرت باش !!!
پانوشت: این جمله ام رو مینویسم برای یکی از دوستان " ....." شاید عبرتی باشد برای خلایق!
گاهی برای "او" چیزهایی می نویسی بعد پاک میکنی !
پاک میکنی!
او هیچ یک از حرف های تو را نمی خواند
اما تو تمام حرف هایت را گفته ای ....
گاهی "ضمیر "ها هم چه خودخواه میشوند وقتی:
"
من" تنهایی را انتخاب میکنم
"
تو" سکوت را
و "
او" فاصله بین ما 2 را...
مردانی هستند که هنگام عصبانیت. . .
داد نمیزنند
ناسزا نمیگویند
نمیشکنند
تهمت نمیزنند
تنها قدم میزنند!
و در خلوت خود فرو میروند و
خالی میکنند تمام خشم خود را
تا مبادا به کسی که دوستش دارند از گل کمتر گفته باشند!!!
پانوشت : امروز دوستم "بهنام " حالمان را گرفت منتظریم تا از او بگیریم آنچه امروز از ما گرفت!!
مـــ♥ـــادر یعنی شب تاصبح بیداری
مـــ♥ــــادر یعنی از خودگذشتگی
مـــ♥ـــادر یعنی فداکاری
مـــ♥ـــــادر یعنی بسادگی یک شعر روان
مـــ♥ــــادر یعنی روح زنانه خداوند، لطیف و مهربان
مـــ♥ــــادر یعنی عشقــــ عشقــــــ عشقــــ ...
عشقــــ♥ـــ یعنی مـــ♥ـــادر ...
همه گفتند :
او که رفت ، زندگی کن !
ولی ...
کسی درک نکرد که ،
" او "
خودِ زِندگی اَم بود .......!
چقدر دلگیرم از آدمها!
از حرفها، از کارهایشان!
از نگاه هایشان که خستگی نگاهم را می بینند
و با لبخندی باز هم می خواهند به زور بگویند دوستم دارند!
چقدر دروغ! چقدر فریب!
آن هم بر من زخمی که غریب مانده ام میان این سیاهی؟!
خدایا! خسته ام!
به تو می سپارمشان، ولی
تو دل کوچکم را به کسی جز خودت مسپار !
خدایا!
تو را به وسعت عاشقی ات سوگند!
مرا در کوچکی عاشقی ام بزرگ دار!
پانوشت : مخاطب آ رئیس...
به تقویمی که مرا یکسال بزرگتر نشان می دهد !
حتی ...
به موهای سفیدی که بر سرم می رویند !..
کاری ندارم !!
من ...
هنوز خود را کودک خانه ی تو می دانم !!
مــــــــــــــادر
یک سری از حرف ها را نمی توان فراموش کرد !
به هیچ نحوی...
گاه گاهی در ذهن مرور می شوند
اما هر بار
تمام وجود انسان را پر می کند...
از نفرت !
چیز بدی است
اما به آدم یاد آور می شود..
بعضی چیز ها فرآموش نشدنی اند !!!
پانوشت:خدایا ... باور کن این یکی دعا نیست ؛ یه خواهشه ، یه التماسه !!! مهربونی رو به قلب ما آدما برگردون ... !!!
مخاطب: حاج آقا .ت
می گویند قلب هر کس به اندازه مشت بسته اوست
اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیق اند
دلهای بزرگی که هیچوقت در مشتهای بسته جای نمی گیرند
مثل غنچه ای با هر طپش شکفته می شوند
دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند
و تشنه اند , تا اینکه ابر محبت ببارد
"ق" مثل قلب مادر...
نفسم نفست رو میخواد
اگه نفسم نفست رو نخواد
نفسم برا نفست نفس نفس میزنه نفسم
هم نفسم دلتنگتم بدجور....
"ارسالی از سردار منقیان"
و چه معمای عجیبی ست ...
آنکه در دلش، درد بزرگی داشت ؛
درد دلی برای گفتن ،
هم داشت ،
هم نداشت ..
پانوشت:چه ساده در میان گریه های خویش زاده میشویم و چه ساده در میان گریه های دیگران میمیریم و در میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی !
کمی از دندانم شکست . . .
برای شن ریزه ای که درغذایم بود. . .
دردکشیدم . . .
نه برای دندانم . . .
برای کم شدن سوی چشمان مادرم . . !
منو ببخش غریبه
که بهت شانس آشنایی نمیدم
دیگه تاقت دل کندن ندارم
می خوام که عشق خاصیت من باشه
نه رابطه خاص من با کسی!!
بیهوده تلاش نمیکنم...
دیگر هیچ تویی با "من"
"ما " نمیشود...!
تو را , من " تو " کردم
در همین چند خط عاشقانه :
وگرنه تو همان , " او " ی دیروزی..!
باید مغرور بود،
دور از دسترس
باید مبهم بود و سرسنگین!
خاکی کـه باشی آسفالتت میکنند
و از رویت رد میشوند !
جوﺍﺏ ﯾﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ:
" ﻓﻘﻂ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﻪ" . . .
پانوشت: تویی که الان اینو خوندی! ....میفهمی که چی گفتم....
آدم های خوب از یاد نمیرن !
از دل نمیرن !
از ذهن نمیرن !
ولی زودتر از این که فکرش رو بکنی
از پیشت میرن !
پانوشت: خیلی متاسف شدم ...همین
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت
رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته
* حسین *
طوریکه انگشتش زخم شده !
ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟
گفت:
چون
میسر نیست من را کام او.. عشق بازی میکنم
با نام او ..
خاطره ای از شهید پازوکی
نفس های تنگ و بی جان "سالار" ضیق جدا وجون "سالار"
بالا نمی آیند لا تأتی
می پوسند و به بار نمی نشینند .... ...وتعفن و لا تجلس الوقت
پانوشت:
+ اسمش "سالار عبدالله " بود اهل عراق و شهر اربیل بود....سه روزه با هم آشنا شدیم ماجرای سالار یکی از تلخ ترین جریانات این چند روز قبل من بود که برایتان مینویسم....در ادامه مطلب بخوانید!
+اسم "سالار عبدالله" مدینة أربیل من العراق ونحن على درایة قصة الیوم ثلاثة .... البطل هو واحد من أکثر الأحداث الصادمة قبل أیام قلیلة کتبت أن تتعلم ..اقرأ المزید!
"من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک"
کسی که تو را دوست دارد،
از تو انتقاد می کند
و کسی که با تو دشمنی دارد،
از تو تعریف و تمجید می کند