مقر موعود به زودی بسته خواهد شد....!
شما بنویسید: پـــــــایان
متن زیر رو یکی از خواننده های مقر موعود نوشتن و برام ارسال کردند عمومی اش میکنم بدون اجازه...!! چرایش بماند؟؟!
نمیدانم انگار کسی برایم نماز باران خوانده است, که این روزها آسمات چشمانم همیشه بارانیست.....!!
سلام خوبین؟ میدونم که خوب نیستین
ولی خواستم بگم کسی که یه قدم بالاتر از بقیه هست, باید یه چیزایی رو تحمل کنه,
مردم تاب تحمل برتری دیگران رو ندارند, هر حرفی هم که پشت سر آدم میزنند , به قولی حسودان تنگ نظر و یه سری از ادمایی که فکرشون انقدر محدود هست که میخوان تو هم , همسطح افکار اونا باشی, و وقتی که نخوای مثل اونها به زندگی نگاه کنی, به هزاران جرم محکومت میکنند, پشت سرت حرف در میارن, ازت غیبت میکنند, خلاصه یه کاری میکنند که فقط پا به پای اونا باشی, نه بیشتر,
متاسفم,
برا خودم, برا جامعه ای که توش زندگی میکنم, برا شهری که توش متولد شدم, برا جایی که کوچکترین حقی برا آزادی ادما قایل نیست,
متاسفم,
برا ادما و همشهریهام که سطح فکرشون از بچه هم بچه گانه تر هست,
متاسفم, برا آ رئیس, که قدرت تمییز نداره,
متاسفم برا همه اونایی که میخوان کوچکترین حق ادم رو زیر پاهاشون له کنند!!
منم خیلی دلم از این مردم خون هست, همونایی که تحمل پیشرفت منو نداشتن, و به هر شکل ممکن چوب لای چرخ پیشرفت کارم گذاشتن , تا جایی که دست کشیدم از کارم, از شغلم , خیلی دردناک بود ,
ترک کردن شغلی که دوستش داشته باشی, چون کار و کسب بقیه از رونق می افتاد, چون نمیخواستن رقیبی براشون باشه,
اه خدا, پشیمون نیستی از این خلقت؟؟
اما حالا که فکر میکنم میبینم ای کاش, بیشتر دوام می اوردم, ای کاش روبروی همشون می ایستادم, به هر قیمت ممکن,
ای کاش لااقل خودم رو به خودم ثابت میکردم, پشیمونم,
پشیمونم به خاطر اینکه فقط یک سال تحمل کردم, کاش صبرم رو بیشتر میکردم,
ای کاش عوض یک سال , دو سال یا حتی بیشتر, تحمل میکردم,
پشیمونم که به خاطر حرف مردم شکستم, جا زدم, پا پس کشیدم,
لااقل پیش وجدانم عابروم رو حفظ میکردم,
اینا رو نگفتم که پشیمونتون کنم از بستن وبلاگ,از دست کشیدن از کارتون
ولی خواستم بگم , وقتی اون حرفا رو دیدم, یاد حماقت خودم افتادم, شرایط من خیلی افتضاحتر بود, خیلی,
به حدی که همه کسایی که تو اون زمینه فعالیت داشتند, رفته بودند پیش رئیس ....و از من شکایت کرده بودند,
باورتون میشه؟
خودم هم باورم نمیشد,
اما ای کاش می ایستادم و از خودم دفاع میکردم,
از حق خودم,
که لااقل الان که اینا رو مینویسم, اشک حسرت و پشیمونی نمیریختم,
کاش توکلم بیشتر بود,
اینا رو نوشتم, تا بگم , شما هم مثل من مختارین, تا پا پس بکشین, تا تسلیم حرف مردم بشین, تا اگه شکایتی ازتون شد مثل من, دست و پاتون رو گم کنین و برا همیشه کاری که دوست دارین رو ببوسین و بذارین کنار, حالا این کار میتونه شغل باشه, وبلاگ باشه, هر چی , فرقی نداره,
مهم تسلیم شدن در برابر حرف و شکایت مردم هست, مهم اراده ای هست که من بابت نداشتنش دارم, تاوان پس میدم,
اون دفعه گفتین ,دارین چوب خوبی یکی رو میخورین, اولش نفهمیدم یعنی چی
بعدش دیدم اره این شکلیشم داریم, وقتی یکی به ادم خوبی میکنه, بعدش مثل اینکه ادم دیگه نمیتونه رو حرفش, حرفی بزنه, همه ازادیش تحت تاثیر قرار میگیره,
باید فرکانسش رو با فرکانس اون طرف هماهنگ کنه , حتی بر خلاف میلش هم که باشه, تا اون طرف خدای نکرده دل ازرده نشه,
آخ آخ آخ
درد بسیار است و .....
به هر حال
اگر درد داری تحمل کن....!!روی هم که تلنبار شد دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست...!!!
و اینکه , دلگیر نشو از آدمها, نیش زدن طبیعتشان است!!! سالهاست که به هوای بارانی میگویند خراب.....!!!
این روزها به تظاهر میگذرد...تظاهر به بی تفاوتی...تظاهر به بی خیالی...به شادی ...به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست...
اما چه سخت میکاهد از جانم این نمایش...
بازم میگم اینا رو ننوشتم که پشیمونتون کنم, ولی خواستم به اخرش هم فکر کنین,
به وقتی که همه حرف و حدیث ها تموم شد
به وقتی که دلتون برا مقر تنگ شد, به وقتی که آهی از پشیمونی کشیدین,
به وقتی که به خاطر کمی صبر ,خودتون رو باز خواست کردین, به وقتی که بیننده های وبلاگ ازتون دلخور شدند,
به وقتی که به خاطر ترس محکوم شدین............................................................ولی
به هر حال صلاح مملکت خویش, خسروان دانند,
--------------------
برا خودم چیزی نمینویسم اما حلال نمیکنم کسایی که شایعاتی رو در مورد من در آوردن و نمیبخشم کسایی رو که این شایعات رو هی پخش میکنند... همین "
خدا نکنه بسته بشه . میکشمت