سید مرتضی آوینی درخصوص شخصیت ابراهیم حاتمیکیا چنین مینویسد:
شاید باشند فیلمسازانی که مهارت تکنیکیشان در سینما از حاتمی کیا بیشتر باشد، اما هیچ کدام «بسیجی» نیستند... و من به بسیجیان امید بستهام؛ نه من تنها، همه آنان که تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافتهاند و میدانند که ما از آغاز قرن پانزدهم هجری پای در «عصر معنویت» نهادهایم.
ظهور حاتمیکیا در سینمای انقلاب واقعهای است نظیر انقلاب. هر کس سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد، قدر حاتمیکیا را به مثابه یک فیلمساز در خواهد یافت. اما حاتمیکیا فقط در این حد توقف ندارد. او در عرصه سینما مظهر انسانهایی است که با انقلاب اسلامی ایران در تاریخ ظهور کردهاند و آنان را باید «طلایه داران عصر معنویت» خواند. او یک «بسیجی» است.
در میان کلمات، کلمهای بدین زیبایی بسیار کم است: «بسیجی». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ میرود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن میسازد؛ نه، جای این حرفها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در «آوردگاه جهاد در راه خدا» تحقق یافته است. بگذار بگویند فلانی رمانتیک مینویسد، اما من اگر بخواهم در بند این حرفها باشم، دیگر نمیتوانم عاشق بسیجیها بمانم. اما تو «ابراهیم جان»، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجیها فیلم مساز، و هرگاه
خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است، بخوان:
ای بلبل عاشق، جز برای گل ها مخوان!
دست دعای دلسوختگان
آن همه بلند است
که تا آسمان هفتم می رسد.
من پاهایم را بخشیدهام
تا این رل سوخته را
به من بخشیدهاند.
اما اگر پاهایم را باز پس دهند
تا این دل سوخته را بازستانند
آنچه را که بخشیدهام
باز پس نخواهم گرفت.
دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.
ای بلبل عاشق،
جز برای شقایقها مخوان!
پانوشت : وقتی در تلویزیون حاتمی کیا پشت میکروفن گفت : من یک سربازم و سرباز باقی ماندهام فهمیدم هنوز هستند کسانی که ارزش "بسیجی ماندن و بسیجی وار در میدان بودن" را با هیچ فرش قرمزی عوض نمی کنند!!
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند،
سند تیر به اصغر زدن امضا کردند...
حضرت محسن ـ علیه السّلام ـ فرزند سقط شده فاطمه ـ سلام الله علیها ـ است که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را محسن نامید و به وسیلة ضربات، غلاف شمشیر قنفذ، خلیفه دوم و در اثر ضربات پای وی ، سقط شد
هیچ یک از منابع معتبر تاریخی و مقاتل به محل دفن حضرت محسن ـ علیه السّلام ـ اشاره نکرده اند، امّا این که حضرت محسن در پای درب نیم سوخته خانه امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ دفن شده، در کتاب جامع النورین چنین نقل شده است: بعد از آن که دومی با لگد بر پهلوی آن بانوی بزرگوار زد، حضرت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ روی زمین افتاد، هر طور بود از جا برخاست حرکت کرد و به خانه آمد و روی زمین افتاد و صدا زد: عمر مرا کشت.
امیر المؤمنین، آن امام مظلوم جلو آمد تا حال او را در آن وضع دید، صدا زد: فضّه، فاطمه ـ سلام الله علیها ـ را دریاب که درد او را فراگرفته است، فضّه به یاری فاطمه(س) رفت چند لحظه گذشت، به سوی امیرالمؤمنین(ع) آمد، چیزی روی دست گرفته بود، حضرت پرسید: فضّه این چیست؟
پاسخ داد: مولای من، بدن بی جان محسن است. حضرت فرمود؛ من که نمی توانم از خانه بیرون روم و کسی را هم که ندارم او را به بقیع ببرد و به خاک سپارد، خودت او را در آستانه خانه دفن کن
گرچه منابع تاریخی به این نکته اشاره نکرده اند ولی شاید با دو احتمال بتوان گفت که حضرت محسن در آستانه و پای درب نیم سوخته دفن شده باشد.
احتمال اول: با توجه به محیط خفقان و جَوّ سیاسی حاکم بر آن عصر که حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را در تنگنا قرار داده بودند تا برای تثبیت خلافت ابوبکر حتی با زور و آتش زدن خانه فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ از آن حضرت بیعت بگیرند؛ می توان گفت که شرایط آن عصر این اجازه را به حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نداد که حضرت محسن را در قبرستان بقیع دفن کنند.
احتمال دوم: این که اگر حضرت محسن را در قبرستان بقیع ـ قبرستان عمومی مدینه ـ دفن می کردند حتماً مقتل و تاریخ نویسان به آن اشاره می کردند، پس عدم اشاره تواریخ به قبر آن حضرت شاید دلیل بر این است که حضرت محسن مخفیانه و در خانه دفن شده است.
آجرک الله یا صاحب الزمان عج فی مصیبت امک
سلام علیکم بزرگوار
با افتخار و احترام به پیوند همراهانم رقم خوردید
کمترین کاری بود که تونستم در برابر زحماتتون انجام بدم برای نشر
خیر ببینید انشاالله و تمنای دعای فرج دارم