کودکی را دیدم که گریه کنان مادرش را صدا میزد
و مادرش با نهایت محبت و چقدر زیبا او را در آغوش کشید
ولی تو که از مادربه من مهربان تری
چگونه میشود که من گاهی از تو دل میبرم
و مثل بنده ای ناسپاس شروع میکنم به ....
خدایا من نگرانم
نگرانم که نشوم ان که تو میخواهی
نگرانم که تو نگران من هستی
تو که در دل تنگ من خیمه ی انست برپاست
سلام
سلامی که شنیدی میدانی از سوی کیست؟
انگار دیگر صدایم برایت بیگانه است
بگذار خودم رامعرفی کنم
منم
همانکه عمری سنگش را به سینه زدی
گفتی من خلقش میکنم
من چیزی میدانم که شما نمیدانید!
خدایا تو چه میدانستی که مشتی خاک برداشتی و شروع کردی به...
خدایا نشناختی؟
منم
همانی که برای او از مادر بیقرارتری
انگار باز غریبه ام
همانی که موقع خلقتش بر خودت احسنت گفتی!!
چقدر سر حرفت هستی؟
احسنت گفتنت را میگویم
وقتی پیغمبرت دستانش را نشانت میدهد و میگوید:
هذه یدای و ما جنیته علی نفسی
دیگر من چه بگویم؟
چه دارم که بگویم؟
ولی خدا
نگاه کن!!
دستانم را
نگاهشان کن
ببین چه دارند
انگار این بار تنها نیامده ام
نگاه کن
ببین
هر دستم پنج انگشت دارد
چهارده بند را در انگشتان هر دستم ببین!!
دیدی این بار تنها نیامده ام
دستانم پر است
پر پر
فکر نمیکنم این بار بتوانی دست رد به سینه ام بزنی
نه؟
خدایا این بار انگار من برنده ام
حکمت این اعداد را میگویم
چه اعداد آشنایی هستند
حال آدم را خوب میکنند
نمیدانم چرا اینقدر زل زده ام به دستانم؟
چقدر دلم میخواهد تماشایشان کنم
مثل ادمی نابینا که تازه چشم باز کرده باشد
چرا تا حال ندیده بودم؟
عجیب است که من هنوز نابینایم
!!!!!!!!!
پانوشت : ممنونم از "یکی" به خاطر این همه حس خوب که به من می دهد....
من ازاین دریای پرگناه به توپناه اورده ام
...نگذار غرق شوم
............
سلام
وبلاگتون واقعا عالیه
مطالبش حالمو خوب میکنه
با اجازتون گاهی از این مطالب استفاده میکنم
خدا بهتون توفیق بده