میخواهم باز بنویسم بگذار بگویم صبر کن آخر اعتراف نامه نوشتن جرات میخواهد اندکی صبر کن بگذار فکر کنم بگذار ساده بنویسم و کوتاه تا برای همه قابل درک باشد تا همه بفهمند با شما هستم آهای گوش کنید: دادگاه است و من پشت تریبون بگویم؟ نه صبر کنید من دفاعیه دارم من، چه میدانستم که همه ی عذابهایم ، چوب بی تو بودن است که میخورم میخواستی گوشم را بگیری مگر من از تو اختیار خواسته بودم؟ یا نه صورتم هم لایق سیلی دست تو را نداشت؟ میخواستی جانم را زودتر بگیری من که منتظر بودم این دفاعیات من بود اثری نداشت؟
حالا میخواهی چه کنی؟ هنگام جدایی اخیار از اشرار را میگویم آن هنگام را میگویم که محسنین را به خود نزدیک و ضالین را دور میکنی نگو که انگشت حسرت باید به دهان بگیرم نگو که قلبم پر از درد جدایی از تو میشود
مگر قرار نبود خیمه ی انس ات در دلم برپا باشد و من خیمه دارت دنبال خیمه ات آمده ام هر چه بیشتر میگردم کمتر میابم جمع اش کرده ای رفتی؟ ای وای بر من خدایا من همینجا نشسته ام میدانم که دوباره می آیی آخر تو خدای لحظات اضطراب منی راست میگویی فقط آندم که گرفتارم سراغت را میگیرم خوشی هایم مال خودم است و دردهایم را برای تو می آورم حق داری که دلگیر باشی
پس اعترافاتم را بشنو بسم الله الرحمن الرحیم لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین تمام حکمش با تو تو قاضی هستی و من بنده ای که سرا پا اشتباه و دردم من به تو اعتماد دارم ولی یادت باشد خدا پرونده ی ما را با عدلت قضاوت نکنی یادت باشد ، بندی ، تبصره ای؟؟ من دنبال تبصره ی رحمت توام نگرانم نگران نتیجه و این همان ، خوف و رجائی است که میگفتی با چشمانی نگران، اما دلی پر امید منتظرم ناامیدم نکن
دستان گلی خدا، پست بی نظیری بود
پاسخ:
این جملات با همه " سادگی اش " ..حس زیبایی دارد!