این همه باران؟
پانوشت : بیقراری هایم بهار می خواهد و چشم های عاشقت را , نگاهت را از من نگیر این بهار را عاشقم باش لطفاً !
+باور کن تا آخر " خط " میرم اگر ،سر راهم نقطه نگذاری !
این همه باران؟
خسته از زمینم میخواهم از تو بنویسم
از تو که اکنون مرا با تمام وجود میبینی
تنها تو هستی که از حال و روزم خبر داری
با تو هستم با تویی که تمام نفس کشیدنم هایم را میبینی
هر لحظه مشتاقی تا دستانم را بگشایم بلند کنم بر آستانت
بر بلندای آسمان نعره ای از بی پناهی بکشم و تو را بخواهم
تویی که میبینی تویی که میشنوی تویی که خبر داری تویی که با تمام وجود مرا درمی یابی
با تو هستم زیبای این دل خسته
با تو هستم زیباترین واژه ی سرمستی من
شناختی؟
بگویم؟
بگویم و آبروی خود ببرم؟
بگویم؟
میگویم
بگذار همه بدانند این منم
منی که نه تو را حس میکردم
نه دلم از اسم تو میلرزید
نمازهایم بیشتر بوی دنیا میداد تا بوی آسمان
نماز میخواندم ولی سر آخر دنیا را میخواستم
نه میدانستم شکر چیست
نه میدانستم که اصلا شکر به چه کار می آید
نمیدانم خواب بودم یا خودم را به خواب زده بودم
تنها فکر بود فکر میکردم بهترینم به هر چه میخواستم کما بیش میرسیدم
حال........... خودت بگو میخواهم از زبان تو این بند نوشته شود :
بنده ی من مرا نمیشناخت
میشناخت ولی دوستم نداشت
دوستم داشت ولی عاشقم نبود
بلد نبود به من چه بگوید
من نیز آتشی بر جانش انداختم تا خودش را فراموش کند
خودش را دنیا را روزگار را
همه خوسته هایی که سر نماز التماسم میکرد تا به او بدهم،
همه فراموشش شد
باز بگویم؟
بگو زیبای من بگو و باز خجالتم بده بگو و نابودم کن که دیگر سر از گریبان بالا نگیرم
بگویم که چه بودی و چه شدی؟
بگویم که روزی از من آتش خواستی؟
آری بگو راحت جانم
ولی فراموشم شده
همین برایم مهم است که تو هستی و من با تمام وجودم تو را میفهمم
همین که فقط برای تو مینویسم
همین که نهایت من تو هستی
همین که فهمیده ام باید تو را حس کنم در تمام لحظاتم برایم کافیست تا عاشقانه ای بسازم به اندازه ی آسمان زیبایت
من آسمانت را دوست دارم چون تو را به یاد من می آورد
و چه چیزی بهتر از این که با دیدن آسمان تو در نظرم بیایی معبود من
امیدوارم که لایق بودن باشم
لایق عاشق بودن
لایق نفس کشیدن
لایق بنده بودن
این لیاقت را نصیبم کن
این بار پانوشت را من می نویسم
خطا از من است، می دانم
از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین" اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما تو رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم، به اندازه ی تمام روزهای با آسمان نبودنم
مرا به حال خود وا مگذار
پانوشت :
میشود تقوا را این چنین معنی کرد :
با هر "تق" ، "وا" ندهم.
کاش برای برگشت کسایی که با رفتار هامون از خودمون دور میکنیم یه را ه برگشتی میذاشتیم و همه ی پل هارو خراب نمیکردیم که حالا بینمون یه دره ی عمیق جا گرفته باشه
واقعا که چه قدر زود دیر میشود.....