گفتم که بگیر امشب یک فال،خداحافظ...
ماندم به خدا در این احوال،
خداحافظ...
سیب دلت از آن شب در دامن من افتاد
سیبت نرسید افسوس،آن سال،
خداحافظ...
تلخ است تمام این تک واج و هجاهای
رفتم و نمی آیم امثال خداحافظ
دارند مرا امشب مثل خوره می بلعند
آن خاطره های تلخ،آن حال خداحافظ
گفتی ننویس امشب از غصه دلتنگی
یک شاعر تکراری شد لال ،خداحافظ
یکبار دگر شاعر آن حافظ جیبی را
بردار و بگیر یک فال با حال خداحافظ...
پانوشت : ......................................................را تو بنویس!
من کمی حسودم، تو را اگر به خدا بسپارم، او بهتر از من است و شاید مرا فراموش کنی و محو او شوی
اما چه کنم خدا خیر الحافظین است و من تسلیمم...