بزرگترین فرمانروایی دنیا را داری ..............
تمام شهرهای قلبم را فتح کرده ای!
بزرگترین پشیمانی ام ،
ساعت ها جمله ساختن ،
برای کسی بود ...
که هیچ کلمه لیاقتِ تعریف تو را نداشت ........!
این عصرهای بارانی ...
عجیب بوی نفس های تو را می دهد ...
گوئی تو اتفاق می افتی ...
و من دچار می شوم ...
تمام " من" دارد " تو" می شود
به کسی نگو دارم دیوانه ات می شوم
نمی دانم
چرا بین این همه آدم
پیله کرده ام
به تو
شاید فقط با تو
پروانه می شوم
دستم
به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
تمام سطر های این وبلاگ رو را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس که خالی ام از تو …
از بس که تو را کم دارم …
آخر مگر با وبلاگ هم،
زندگی می شود....
به چشمهایت بگو . . .
نگاهم نکنند ...
بگو وقتی خیره ات می شوم
سرشان به کار خودشان باشد . . . !
نه که فکر کنی خجالت می کشم ها . . .
نه !
حواسم نیست . . . عاشقت می شوم...!!!
غرورم ...
محکم تر از این حرف ها بود ...
اما لبخند تو ...
فرو ریخت تمام ستون های دلم را ..
سکوت همزاد تلخی است
که در اینجا نفس می کشد
تا سنگینی سال ها نبودنت را
پیشاپیش بر شانه هایم احساس کنم
نمی گوید تو را می خواهم !
نمی گوید باش !
حتی نمی گوید به من برو راحتم بگذار
معشوق من ،
حرف های عاشقانه ام را می خواند
شاید گاهی لبخندی میزند و ...
و بی هیچ واژه ای از احساسم میگذرد .
هر روز
هر روز
هر روز
امروز فکر کردم
چه کار تو را خوشحال می کند
تا آن را انجام بدهم
دیدم یک کارهایی را انجام ندهم
برای خوشحالی تو کافیست!
باور نمی کنم
اینگونه عاشقانه
در من، حبس شده باشی!!
بگو با چه جادوئی ...
مرا اینگونه ناعادلانه وقف خودت کردی؟
گریه
کار کمی ست
برای توصیف نداشتنت . . .
دارم به رفتار پرشکوهی
شبیه به مرگ فکر می کنم . .!!
لابه لای توضیح المسائل دلم را میگردم
تا ببینم چه شد
که به یکباره
دیدنت را بر من حرام شد!!!
گیرم تمام این ,
صفحه را هم عاشقانه نوشتم ...
از این ستون تا آن ستون ...
هیچ فرجی نخواهد شد ...
وقتیکه " دلت " برایم ,
" تنگ " نمی شود ..................!
هر نُتی که از عشق بگوید زیباست ...
حالا ...
سمفونی پنجم بتوون باشد ...
یا زنگ تلفنی که ,
در انتظار صدای توست ................!
برای من این ساعتها جور خاصی می گذرند !
نمیدانی هیچکس نمیداند .
پشت نبودنهای تو زمان چه بی رحمانه نبضش میزند
تیک تیک نیست بعد از تو هیچ چیز آنقدر تکان دهنده نیست .
که حالیام شود تو هرگز نبوده ای تمرین تحملی کشنده است
نیت فراموش کردن هزار بار تکرار می کنم
نبود نبود باز یک نفر در درونم لج میکند
دلش میخواهد که تو بوده باشی
خدااای من !!!! حتی نوشتنش هم غمگین ترم میکند
تو ... دیگر ... نیستی..
صدا بزن مرا ،
مهم نیست به چه نامی ...
فقط "میم"ِ مالکیت را آخرش بگذار ...
می خواهم باور کنم ... مال تو هستم
شنیده بودم " پا "، " قلب دوم " است
امّا باور نداشتم
تا آن زمان که فهمیدم
وقتی دل ماندن ندارم ...
پای ایستادن هم نیست ...!!!
گور پدر این صندلی که میگوید:
«من یکنفرهام»!
هندسه عشق
جای مرا باز میکند
کنار تو....
میان هر نفسی که میکشم
همهمه ای ست....
که از همه
پنهان....
از تو چه پنهان...
میان هر نفسی که میکشم
تو هستی که میکِشم تو را....
که میکُشی مرا...
ای کاش زبان نگاهم را می دانستی
و با این همه سکوت
مرا به خاموشی متهم نمی کردی
کاش می دانستی من همیشه
با زبان چشمانم با تو سخن می گویم
چشمانی که از ندیدنت
سیل ها دارند برای جاری ساختن
سخن ها دارند برای گفتن
غزل ها دارند برای از تو سرودن و
عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن
کاش می دانستی که من تو را
ای کاش می دانستی من تو را.......
سخت ترین دو راهی ،
دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است
گاهی کامل فراموش میکنی
و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی
آنقدر منتظر میمانی
تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها
باید فراموش میکردی . . .!
پانوشت: انگار فراموش نمی شوی جای پای تو مانده در تمام من.....
به من حق بده؛
در این ماه رمضان،
سر افطار…
با همه نخوردنهایم،روزه گرفتنهایم…
باز…
میل به خوردن نداشته باشم!!!
این بغضها که تو به خورد من میدهی…
سیرسیرم میکند!!!
قایقت میشوم ؛
بادبانم باش ،
بگذار هرچه حرف پشتمان میزنند ،
باد هوا شود دورترمان کند ...
درهای قلبم را
به روی همه بستم
هنوز در شور وشوق این عشق
به حقیقت پیوسته ام
وقتی که فکرمیکنم
باتوام
نه معنی تنهایی رامیدانم
نه حس میکنم که خستم
می پرسم : چه کار می کنی؟
می گویی : به آینده فکر می کنم!
می پرسم:آینده؟
می گویی:
آ:آری،کاش
ی : یک بار
ن :نشانم بدهی
د :دوستم داری
ه :همین !
برایت ون یکاد میخوانم و آیت الکرسی...
این هاهم که نباشند سلامت خواهی ماند..
.
.
نگاه عاشق دعاست...
پانوشت: گفت میخواهم با تو به خدا برسم....اما غافل از اینکه خدای " من" همین حوالی گم شده!!
جمله آخر شبی...:
"نمیدانی،
چه دردی دارد !
وقتی ..
حالم ..
در واژه ها هم نمی گنجد …!"
پانوشت:باشه قبول...رابطه ها مجازی شدند ...ولی ...ولی دردها که همچنان حقیقی اند...!
مثل نخهای سر تسبیح؛
وقتی که باد می وزد ...
این سو و آن سو می روم
گم می شوم
ولی
چیزی از دلتنگی ام
برای تو
کم نمی شود ....
.
.
.
تو بگو با این سیل اشک هایم چه کنم..."
من عاشقانه هایم را
روی همین دیوار مجازی می نویسم !
از لج تو . . .
از لج خـودم . . .
که حاضر نبودیم یک بار
این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !
لغت نامه هاى دنیا را
باید آتش زد
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند :
“ عدم حضور شخصى یا چیزى ”
همین!
پانوشت:چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند...
چند ساعتی با هم بودیم
من به تو نگاه میکردم…
و تو به ساعتت
تو قرار داشتی و من بی قراری …!!
دلم آرامش دریایی میخواهد !
که در پس تلاطم موجهایش
صدای عشق نوازشگر لحظه هایم باشد...
" دلم تو را میخواهد "
با لبخند یاسی ات....
که به یکباره مست میکند
تمام مرا...
عشق های افراطی بلوغ،
عزیزم های کلیشه ای،
وابستگی های کودکانه
... نمیخواهم...
دلم تویی میخواهد که سکوتم را معنی کند...
به نظرم با ارزش ترین
پول دنیا " تومن" باشه!
چون هم تو هستی توش ، هم من ...!
پانوشت:عشق همین خنده های ساده توست !وقتی با تمام غصه هایت میخندی تا من از تمام غصه هایم رها شوم
گناه شکستن روزه های امسال هم
پای تو ..
این رمضان
هر روز باید
غم نداشتن تو را
بخورم .
سهم من
خانه ای اجاره ای در قلب توست
و هر روز
ترس از ریختن
وسایلم در کوچه ها..!
پانوشت: برایت خواهم نوشت از ابهام لحظه ها,از تردید, از حجم مرگ آور نبودنت , از کسانی که رد میشوند و بوی تو را میدهند , برایت خواهم نوشت :از حدیث تلخ بغض های تا ابد , از قناعت به یک خاطره , یک باد, یک دیدار,...از صبوری منو جای خالی تو...
خودت را کوک کن ساعت بامداد ...
تیک تاک میخواهد دلم !!
ساعت عشق بازیست ..
ثانیه به ثانیه در کنارت خواهم ماند ..
چه آهنگ دلنشینی دارد ...
تیک تاک با
تو بودن!!
می گویند باران که ببارد
بوی خاک بلند می شود . .
پس چرا اینجا
باران که می بارد
عطر خاطره ها می پیچد ؟
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من را به من نبودن محکوم نکن !
من همانم که از خیلی وقت پیش
درگیر اش بودی !
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم!
پانوشت:خواستم هرچه را که بوی تو میداد بسوزانم ؛ جانم آتش گرفت !
یادم می آید گفته بودی:
ساده و کوتاه نویسی را دوست داری
تقدیم به تو ...
ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه :
برگرد ، غمگینم …
تو چه با صلابت حکم میدهى که،
حواست را جمع کن،
و من میمانم،
که چگونه جمعش کنم،
وقتى تمامش پیش توست …!
پانوشت:وقتی مهربانیت از دور اینقدر نزدیک است حس میکنم جغرافیا یک( دروغ ) تاریخیست . . .
زن جنس عجیبی ست !
چشم هایش را که می بندی ،
دید دلش بیشتر میشود...
دلش را که میشکنی ،
باران لطافت از چشم هایش سرازیر...
انگار درست شده تا . . .
روی عشق را کم کند!!
و چه خوب می شود وقتی
مردی تمام مردانگیش را
خرج امنیت زندگیش کند
و چه زیبا می شود وقتی
زنی تمام زندگیش را
خرج غرور امنیتش کند
"بدون مخاطب خاص"
وقتی
سهمی از
نجابت چشمان پر احساست
مال من نیست
من نه گویم بمان
نه گویم برو
خود عبور کن از عمق احساست
ببین
کجای خاطرات
بهانه ام میکنی!!
بدون مخاطب خاص
عشق
همین خنده های ساده ی توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم....
می گویند
آدم یک بار به دنیا می آید
پس من چرا در لبخند چشمانت
هزاران بار زاده می شوم
و به تعداد قطره های اشک تو
می میرم ؟!
دانه ی های فیروزه ای تسبیح
از دلتنگی
افسار گسیخته اند
شوق میخواهد
صد دانه ی عاشق ذاکر را
دور نخی تازه جمع کرد
دل میخواهد دوباره با آن ذکر گفت: [اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم]
آقای من؛دل ، شوق ، عشق در گروی گوشه ی چَشم شماست.
از این لحظه،دور تمام ثانیه ها میگردم
دنیایم را چراغانی میکنم،تسبیحم را نخ
مگر چند بار، نیمه ی شعبان می آید
و عشق متولد میشود؟!
[اللّهم عجّل لولیک الفرج](تولدت مبارک ای همه هستی ِ عالم ِ امکان)
این سه نقطه ها...
حکایت بی قراری من است...
مدتهاست سر این سه نقطه ها گیر میکنم...
نقطه های دلتنگی ام بیشمار شده اند...
انگار...
چرا تو هستی و من گم شده ام...؟
برای نوشتن از دلتنگی که واژه و استعاره لازم نیست ،
" فقط یک دل میخواهد "
که تنگ شده باشد
همین ...
گفته بودم میکشمت آخر.....
دیشب،دم غروب،وقت اذان،دلم را با اشک آب دادم...
رو به قبله خواباندمش،یک،دو،سه...
تمام شد!
دیگر بهانه ات را نمی گیرد!
لعنت به همه ضرب المثل های جهان
هروقت لازمشان داری،
برعکس از آب درمی آیند...
مثلا همین حالا
که من تو را می خواهم
و طبق معمول،
خواستن نتوانستن است !!
آرش نیستم
که کمان بدست گیرم
اما لحظه های با تو بودن را
خوب شکار میکنم
از بین خاطراتم...
انصاف نیست
که دنیا انقدر کوچک باشد
که آدمهای تکراری را روزی صد بار ببینی
و انقدر بزرگ باشد
که نتوانی کسی را که دلت میخواهد
حتی یک بار ببینی!
پانوشت: "....."
دیگر فرصتی
بـرای پیامک دادن نیست
دست واژه ها را می گیرم
و به دیدنت می آیم
دلتنگیت در هیچ پیامی نمیگنجد
پانوشت:قلمم دچار سانحه شده دعا کنید کروکی را بنفع سکوت صادر نکنند!!
امشب یهو دلم کودتا کرد...
تو رو می خواست!
سرم رو کردم زیر بالش آروم
به دلم گفتم
خفه شو....
دوره دموکراسی گذشته....
می زنم لهت میکنم!!!!
هنوز دلم بهانه ات را می گیرد ،
تمام درد های دنیا را که نردبان کنی
دستت به سقف
دل تنگی های من نمی رسد ...
اگر دست من بود
"ی" را اینقدر میکشیدم تا صاف بشه!
بشه " ا " !
اون وقت هیچ چیز "بی تو" نبود!
همه چیز "با تو" میشد..
مادربزرگ خیال می کند
هر چه بیشتر برایش قرص بنویسند
بیشتر زنده می ماند!
مثل من
که خیال می کنم
هر چه بیشتر برایت شعر بگویم.......!
پانوشت: باور کن خسته شدم از نوشتن...همین
میدونی بن بست زندگی کجاست ؟
جایی که ...نـه حق خواستن داری !
نه توانایی فراموش کردن ....!
چه هزاره دلگیری ست برای زندگی کردن
وقتی نوک انگشتانت
احساست را
در نمایشگری بی جان
تایپ می کند تا نشان دهد.
بیهوده تلاش نمیکنم...
دیگر هیچ تویی با "من"
"ما " نمیشود...!
تو را , من " تو " کردم
در همین چند خط عاشقانه :
وگرنه تو همان , " او " ی دیروزی..!
تصمیم گرفتم
انقدر کمیاب شوم
شاید دلی برایم
تنگ شود اما....
افسوس فراموش شدم....
پانوشت:از ساعت متنفرم ! این اختراع غریب بشر که مدام ، جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم میکشد!!
زمان !
ای دزدی که همه ی چیزهای شیرین را
از آن خود میکنی
این را هم به فهرستت اضافه کن
او روزی از روزها
به من گفت :
".........." دارم.....اما !
پانوشت: وقتی میخواهی بنویسی - زندگی - نیم نگاهی به آخر خط داشته باش تا کج نروی!
نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
بگذار بسته بمانند لبهایم ...
سکوت کن...
قلبم !
صبور باش...
هم دردهای دیگران را
هم دردهای خودت را ...
ذره ذره تمام شو ...
ولی
بگذار درد فقط تو را بسوزاند
بگذار فقط مژه های تو را سیل ببرد ...
من عاشقی بلد نبودم!
من حتی عاقلی هم بلد نیستم!
در مسابقه برگ پاییز ی و جوی گذران آب
هر عاشقی میفهمد
که برنده مسابقه برگ است
که یک جای سرنوشت گیر کرده است!
وهر عاقلی میداند
تمام عمر رانبایست به انتظار یک روز رسیدن برگ ماند!
من نه عاقلی بلد بودم و نه عاشقی!
رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد... !
این که باید فراموش ات می کردم
را هم فراموش کردم!
تو تکراری ترین
حضور روزگار منی
و من عجیب به آغوش تو ...
از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام!
سیبی هستی ..
آویزان از شاخهای در آسمان!
باور کن عابد نیستم!!
عاشقی ناگزیرم ..
که چنین دستهایم را ،
به چیدن تو بلند کرده ام.
پانوشت: ابر اگر در وادی لیلی نبارد، گو مبار! دامن صحرا هنوز از گریـۀ مجنون، تر است
حسرت یعنی!
یعنی تو کـه در عین ِ بودنت
داشتنت را آرزو می کنم...
پانوشت:به قلبم نگاه کن.. تا ضمیر ِمالکیتش از من به تو برسد!
وقتی دیدمت عطسه کردم
صبر آمد...!!!
محل ندادمش
حالا وقتی روزها بدون تو صبر میکنم
معنی آن عطسه لعنتی را می فهمم...
شاید آرام تر می شدم
فقط و فقط…
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتی که می خوانی
نوشته نشده اند !!!
پانوشت : امان ازخنده ای که ... وسطش ... بغض کنی ...!!
.
معلم گفت صرف کن رفتن را.....
نوبت من شد!
معلم گفت صرف کن رفتن را؛
و من شروع کردم...
رفتم؛
رفتی؛
و او رفت....
کاش می شد
زندگی را هم عوض کرد
مثل «چایی»
وقتی که سرد می شود!!
پانوشت : مثل لیوانی شده ام که لبه اش پریده است ... تشنه که شدی ...! مراقب باش ! زخمی ات میکنم !
امروز ...
کسی که عطر تو را زده بود
در خیابان از کنار من گذشت
و این یعنی :
قتل غیر عمد ...
تنهایی من
راز سر به مهری است
پر از دلتنگی
که برملا می کند
هر لحظه نبودنت را...
پانوشت : جای خالی ات قد خود توست بزرگ نیست کوچک هم؛ که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد....درست اندازه ی حضور توست...
نترس…
اگر هم بخواهم از این دیوانه تر نمی شوم
گفته بودم بی تو سخت می گذرد بی انصاف
حرفم را پس میگیرم…
بی تو انگار اصلا نمی گذرد!…
آدم های خوب از یاد نمیرن !
از دل نمیرن !
از ذهن نمیرن !
ولی زودتر از این که فکرش رو بکنی
از پیشت میرن !
پانوشت: خیلی متاسف شدم ...همین
قرارمان فقط یک "مانیتورِ" کوچک بود !
اما اکنون قلبم را ببین..
که با هر " آف " شدنت ...
چگونه "بیقرارِ آمدنت" می شود...!!!
روزگار ، نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ی من باز می شود : صفر
هیچ وقت نبودنت را یاد نمیگیرم !
سهم “من” از “تو”
عشق نیست ،
ذوق نیست ،
اشتیاق نیست ،
همان دلتنگی بی پایانی ست
که روزها دیوانه ام می کند..م..خ..
چه غم انگیز است ..
سرنوشت ماهی کوچک ..
وقتی ،
به هوای جُفت خود ..
به اقیانوس می زند ..
و نهنگ ها ..
عاشقش می شوند !
گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید کودکانه ..شاید بی غرور …
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود
می فهمم نه ضعیفم ..نه کودکم..
بلکه پر از احساسم …
دلگیر نباش !
تقصیر از خودت بود !
دسته کلید علاقه که گم شد ،
باید عوض میکردی قفل تمام آرزوها را !
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن کسی نیست !!!
گاهی بخاطر بودن کسی ست ؛
که حواسش به تو نیست ... !
بی قرار هیچ قراری نبوده ام…
مگر قراری که با تو داشتم…
و تو هرگز نیامدی…
پانوشت: از این میعادگاه تکراری خسته ام! بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم برای باهم بودن جایی جز خیالم…!!
معذرت خواهی، حرمت دارد…
یک نفر غرورش میشکند!
بخاطر تو
از کنار معذرت خواهیت ساده رد نشو
دل اگر بستی ،
محکم نبند!
مراقب باش گره کور نزنی...!
او میرود!
آنوقت تو میمانی و یک گره کور...!!!
نذر کرده ام اگر نیآیـی ،
پیاده از یادت بروم ...!
شاید آرام تر می شدم
فقط و فقط…
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتی
که می خوانی نوشته نشده اند !!
لغت نامه های دنیا
را باید آتش زد
جلوی واژه "نبودن" نوشته اند:
عدم حضور شخصی یا چیزی " همین....!
چقدر نبودنت را ساده فرض میکنند.
میگفتند باران که می بارد
بوی خاک بلند میشود…
اما اینجا باران که میزند
فقط بوی خاطره ها می آید...
تنهایی ام را کسی شریک نیست
مطمئن باش
دست احتیاج به سمت "تو "که هیچ
به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد
شاید که تنهایی هایم
از تنهایی دق کند..
به حرمت نان ونمکی
که باهم خوردیم ...
نان را تو ببر
که راهت بلنداست
وطاقتت کوتاه
ونمک رابگذار براى من
که میخواهم این زخم همیشه تازه بماند...
دلم گرفته و کم مانده تکه تکه شود
شبیه منطقهای که هنوز "مین" دارد(!)
دوباره سفرهی عید از نبودن ِتو پُر است
قبول نیست، مگر انتظار " سین" دارد(؟)
این روزها "من" هم مثل " تو"
حرف های ناگفته ام را انبار میکنم
خدایا می بینی احتکار میکنیم
در سالی که همه چیز گران است!
.
.
از نَفَس افتادهام
اما؛ «صبورى» مىکنم..!
هر جا که می بینم نوشته است :
” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !
یعنی تو نمیخوای که نمی شه ؟!
پانوشت:می دانی ... ؟ نیامدن از نبودن دردناک تر است ... ، نبودن از تقدیر است امّا ... نیامدن از تقصیر ...
این روز ها جور زمستان را می کشم
نمیبارد...
من می بارم...
هواشناس من!
نگاهم کن!
بارش پراکنده با غبار محلی ام!!
نمی دانم چه کسی نماز باران
خوانده برایم..
پی نوشت:گاهی آدم احساس می کنداین جمله«گریه مال مرد نیست»را یک آدم نامرد ساخته تا مرد ها را از درون ویران کند!!
گمشده این نسل ما،
اعتماد است نه اعتقاد
اما افسوس نه بر اعتماد ،اعتقادیست
و نه بر اعتقاد، اعتماد
پانوشت به "....." : آدم خوب قصه های من!! دلتنگت شده ام... حجمش را می خواهی؟؟؟! خدا را تصور کن.....
"دخیل بسته ام با دلی که مجنون است.. که فقط ببینمت....همین"
دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست
اگر برف بیاید هست اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من اگر تو باشی هستم اگر نباشی .....!
نفس های بریده بریده..
لب های کبود.. تنم یخ بسته..
میدانم اما، خبر از چشمانم ندارم!
همه ی علائم مرگ هست..
اما گویی، چشمانم به شوق دیدنت زنده اند هنوز!!
یک لبخندم را بسته بندی کرده ام
برای روزی که اتفاقی تو را می بینم …!!
آنقدر تمیز میخندم که به خوشبختی ام حسادت کنی …
و من در جیب هایم دست های خالی ام را فریب دهم که امن ترین جای دنیا را انتخاب کرده اند!!
پانوشت: چقدر حس بدی دارم ار خالی بودن دست هایم از دست تو !
+به زمانه ای رسیده ایم که دگر بنی آدم ابزار یکدیگرند...!
اینطور نمیشود
باید یک
غریق نجات همیشه همراهم باشد
غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست...!!
پانوشت: برای "تظاهر" به دلبستگی دیگر بهانهای ندارم! چقدر غریب و مبهم.....چه حس مشکوکی !!!
چه تفاوت عمیقیست
بین تنهایی قبل از نبودنت
و تنهایی پس از نبودنت !
پانوشت: تا بوده ، همین بوده :همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست و حوصله کسی رو نداریم که هست !بعد شکایت می کنیم از تنهایی هامون . . .