magar
مقرموعود
طبقه بندی موضوعی
پیوندها

Instagram

بعضی حرف زدن ها مقدمه نمی خواهند! بعضی وقت ها هست که غرض از حرف زدن؛ فقط حرف زدن است و بس! همان وقت ها که کلی حرف ِ نگفته جمع می شود توی دل ِ اوراق شده ای و خرخره ی بغضت را چنان فشار می دهد که نه راه پس داری نه راه پیش! راستش را بخواهی از بچگی به بچه گی  ِ بچه ها زیاد غبطه می خوردم! غبطه می خوردم به حال ِ صادقانه و بی غل و غششان به اینکه برخلاف بیرون ِ شلوغشان، باطنی دارند آرام و سلیم، عکس ِ ما !
به لطافت ِ آسمان ِ صاف ِ دلشان، که ابرهای بارانی ِ اشک های معصومانه شان، 24 ساعته سرزمین ِ وجودشان را آب ِ صداقت می دهد!
و من همیشه بغض های تنهایی ام را....، زیر لبخندها و شوخی ها و لحن های جذاب کتمان کرده ام، تا مبادا دلتنگی هایم دل ِ عزیزی را دلتنگ کند! اما اینجا دیگر اسم نویسنده ای ندارد تا در پشت ِ سیاهه نامش، دلواپس ِ ظهور ِ منیّت ها شوم! پس دیگر از زیادی ضمائر و افعال ِ اول شخص تعجب نکنید! بعضی وقت ها هست که آدم ها باید بزنند به سیم آخر و عجزشان را توی بوق و کرنا کنند؛ شاید در پس ِ زلزله ی آه ِ حزنشان، دل ِ زنگ گرفته ی بعضی ها لرزید! همان ها که برایشان، ریختن ِ آبروی دیگران، به آسانی ریختن ِ ته استکان ِ یک چایی یخ کرده است! همان ها که نگفتن از آن ها را ترجیح می دهی بر گفتن از اوصافشان و حواله شان می کنی به دستان حیدری ِ حضرت عمو! اما سختی کار فقط در رذالت بعضی ها نیست که اگر قرار بود آخر ماجرای ِ تو و حزنت، به دیگری ختم شود؛
چاره ی کار اعلام برائتی بود ساده و بار کردن چند لیچار درشت و نهایتا یک کتک کاری مَشتی! سختی کار اینجاست که بعضی وقت ها، دشمن ترین ِ دشمنان تو اینقدر خودی هستند، که باید آن ها را به نام  ِ خودت بخوانی! سختی کار آنجاست که گاهی آدم باید از خود ِ خودش فرار کند! سختی کار وقتی است که بدانی این خود، قرار نیست از تو جدا شود و تا یوم الحشر  ِ تنهایی، قرین توست! آنوقت است که دیگر نه صغری چیدن و کبری چیدن جواب می دهد؛ نه دیگری را مقصر پنداشتن دردی را علاج خواهد کرد!
حال ِ پریشان ِامروز  ِ من، به اندازه این سیاهه ها پریشان است! حال ِ تنهای دور افتاده ای که یقین کرده است؛
«اعدی عدوّک، نفسک الّتی بین جنبیک!»
آهای حضرت ِ خالق، جناب ِ کریم، لوتی  ِستّار
آ خدا
من از زیارت ِ خودم، بی لطف و کرم  ِ تو، می ترسم!!!
من قبول دارم از لطف و کرم ِ تو بوده که همین چند خطّ آخری، از حال و هوای گُر گرفتن ِ نفس ِ خبیصه ام نجاتم دادی، اما؛
اوسّای کریم
قرارمان چیز دیگری بود!
قرار نبود یک ماه نگذشته از ماه مبارکت، اینقدر دریده شویم!
ما که نه مخلَصیم، نه عبادک الصّالحونیم که مصون باشیم از کید ِ شیطانی، که ضعیفش هم برای ما قوی است!
ما عاجزیم والله ...
نمونه اش هم عجزنامه ی بالاست که رسید به محضر مبارکتان !!!پس جناب ِ کریم،
به قداست ِ نام  ِ حضرت ِ مادر قسمت می دهیم؛ امدادی های ح س ی ن ی ات را بفرست! پیش از آنکه حرّیتمان را هم به باد دهیم ... گفت این خدا خدا کردن های بلند؛ نشان ِ دوری ِ تو از من نیست که هو معکم این ما کنتم ""فریاد ها معترف ِ دوری من است از تو ....فدای غربتت، حضرت ِ قریب!

----------------------------------------------------------------------------------
تذکّر نوشت!

آهای همه!

مسیر  ِ خدا باز ِ باز است

با ترافیکی روان و آزاد!

اینجا اما،

به گردنه ی دق مرگ شدن نزدیک می شوید!

آهسته و با احتیاط عبور کنید!

                                                             خطر  ِ شنیدن ِ روضه ی باز ...
-------------------------------------------------------------------------------------
 پانوشت , دل نوشته یا هجرنامه، پریشانیّات یا اوراقیّات، بهانه یا تکرار نوشت؛چه فرق می کند وقتی، طعمشان تکراریست! تو که احصیناه کلُّ شیٍ فی امام مبینی و اهل حساب، کتاب!

+چند وقتی است مولا جان برایت ننوشتم....رغبت یعنی میل شدید....آرزو، میل شدیدی است که معمولا دور از دسترس است!بین خودمان باشد،اینقدر نیامدی که رغبتمان، آرزو شد! راستی مرحله بعد از آرزو، خیال است!نکند خیال پرداز شویم!....دارد زمان آمدنت دیر میشود! دارد جوان منتظرت پیر می شود!

+بعضی وقت ها آدم دلش هوای ِ کشیده می کند! از آن آب نکشیده هایی که هوش رفته را به سر این بی سر و پا برمی گرداند!

+هدیه دادن مستحب است و رسول الله (ص) فرمودند: خَیرُ إخوانِکُم مَن أهدى إلَیکُم عُیوبَکُم!  برایم خصوصی عیب هایم را بنویسید !!دعا هدیه تان میکنم...

+راستی شرمنده ام که کلامم پر است از درد و ای کاش و علامت(!) گویی دلم سخت متحیر است! دل است دیگر نمی توان کاریش کرد! بگذریم!

+گاهی باید گلایه هم کرد حتی اگر زمزمه ای زیر لب باشد، شاید که او صدایت را بشنود...

+برای شما : از پشت میله های وبلاگ هر روز می ایی ، دیدنم! بعضی وقت ها با دست خالی گاهی هم با پلاستیکی از نظر...!..میدانم  صلاح دانستی دیگر پلاستیکی در اینجا برایم نیاری .... اسم این جملات را میگذارم " زندانی"

+عنوان این پست شاید عوض شود..و پیشنهاد میخواهم از شما..؟؟؟؟

+و اما حرف آخر:

جمعه‌ها
بیش‌تر می‌خوابیم.
این است حکایت روز تو! ...

 
"اللّهُمَّ عجِّل لولیِّک الفرَج"

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">