نمی گفت بیا ...
نمی گفت بمان ...
حتی نمی گفت برو، راحتم بگذار ...
می آمد،
حرف های عاشقانه می شنید،
لبخند می زد و می رفت ...
این کار هر شب او بود ...!
نمی گفت بیا ...
نمی گفت بمان ...
حتی نمی گفت برو، راحتم بگذار ...
می آمد،
حرف های عاشقانه می شنید،
لبخند می زد و می رفت ...
این کار هر شب او بود ...!
ماهیگیر دلش سوخت
این بار ماهی بود که از تنهایی قلاب را
رها نمی کرد...