غرق شده ام وسط کلماتی خشک و خالی ...
میان جمله هائی که می توان سر شعر بودن یا نبودن شان شرط بست ...
حرف هائی که از صافی دهان صاف کن بغض رد می شوند ...
حرف ها می روند ...
بغض لعنتی اما می ماند ...
حرف هائی که نگفتن شان اما از جنس سکوت نیست ...