magar
مقرموعود
طبقه بندی موضوعی
پیوندها

Instagram

این همه باران؟

نمیدانم این همه باران برای چیست؟
شاید بهتر باشد بگویم :
برای کیست؟
ولی خوش به حالش
نمیدانم چه کار کرده,  
کدام دعا را خوانده
چه شبهایی بیدار مانده
دست کدام بخت برگشته را گرفته
ولی عجب مهمانی باشکوهی برایش گرفته ای
هر روز مهمان تو است!!!!
نمیدانم چند بار دلش شکسته
نمیدانم کدام عاشقانه ها را برایت سروده
خوش به حالش

ای کاش
ای کاش دلیل یک قطره
فقط یک قطره اش من بودم
ای کاش

میچشم
قطره های باران را میچشم
دارند از پیش تو می آیند
ولی عجب طعمی دارند
طعم آسمان میدهند
طعم پاکی 
طعم آرامش
طعم ناب عشق دارند

بگذار ببارد
حتی اگر برای من نباشد
بگذار ببارد

کاش دلیل یک قطره از این باران بودم
کاش

پانوشت : بیقراری هایم بهار می خواهد و چشم های عاشقت را , نگاهت را از من نگیر این بهار را عاشقم باش لطفاً !
+
باور کن تا آخر " خط " میرم اگر ،سر راهم نقطه نگذاری !

نظرات (۳)

کاش برای برگشت کسایی که با رفتار هامون از خودمون دور میکنیم یه را ه برگشتی میذاشتیم و همه ی پل هارو  خراب نمیکردیم که حالا بینمون یه دره ی عمیق جا گرفته باشه


واقعا که چه قدر زود دیر میشود..... 

پاسخ:
من که کلا نفهمیدم این نظر اینجا یعنی چی؟

 

خسته از زمینم میخواهم  از تو بنویسم

از تو که اکنون مرا با تمام وجود میبینی

تنها تو هستی که از حال و روزم خبر داری

با تو هستم با تویی که تمام نفس کشیدنم هایم را میبینی

هر لحظه مشتاقی تا دستانم را بگشایم بلند کنم بر آستانت

بر بلندای آسمان نعره ای از بی پناهی بکشم و تو را بخواهم

تویی که میبینی تویی که میشنوی تویی که خبر داری تویی که با تمام وجود مرا درمی یابی

با تو هستم زیبای این دل خسته

با تو هستم  زیباترین واژه ی سرمستی من

شناختی؟

بگویم؟

بگویم  و آبروی خود ببرم؟

بگویم؟

میگویم

بگذار همه بدانند این منم

منی که نه تو را حس میکردم

نه دلم از اسم تو میلرزید

نمازهایم بیشتر بوی دنیا میداد تا بوی آسمان

نماز میخواندم ولی سر آخر دنیا را میخواستم

نه میدانستم شکر چیست

نه میدانستم که اصلا شکر به چه کار می آید

نمیدانم خواب بودم یا خودم را به خواب زده بودم

تنها فکر بود فکر میکردم بهترینم به هر چه میخواستم کما بیش میرسیدم

حال........... خودت بگو میخواهم از زبان تو این بند نوشته شود  : 

بنده ی من مرا نمیشناخت

میشناخت ولی دوستم نداشت

دوستم داشت ولی عاشقم نبود

بلد نبود به من چه بگوید

من نیز آتشی بر جانش انداختم تا خودش را فراموش کند

خودش را دنیا را روزگار را

همه خوسته هایی که سر نماز التماسم میکرد تا به او بدهم،

همه فراموشش شد

باز بگویم؟

بگو زیبای من بگو و باز خجالتم بده بگو و نابودم کن که دیگر سر از گریبان بالا نگیرم

بگویم که چه بودی و چه شدی؟

بگویم که روزی از من آتش خواستی؟

آری بگو راحت جانم

ولی فراموشم شده

 همین برایم مهم است که تو هستی و من با تمام وجودم تو را میفهمم

همین که فقط برای تو مینویسم

همین که نهایت من تو هستی

همین که فهمیده ام باید تو را حس کنم در تمام لحظاتم برایم کافیست تا عاشقانه ای بسازم به اندازه ی آسمان زیبایت

من آسمانت را دوست دارم چون تو را به یاد من می آورد

و چه چیزی بهتر از این که با دیدن آسمان تو در نظرم بیایی معبود من

  امیدوارم که لایق بودن باشم

لایق عاشق بودن

لایق نفس کشیدن

لایق بنده بودن

این لیاقت را نصیبم کن


این بار پانوشت را من می نویسم


پا نوشت:


نمیدانم کدام پله در کدام گوشه ی این زمین راه به آسمان دارد
فقط میخواهم نشانم دهی



پاسخ:
زیبا بود....و غمگین..!
غم؟

پس نامش این است؟؟؟؟
فکر میکردم نامی زیباتر دارد
موقع نوشتن که غمگین نبودم
بر عکس
با نوشتن هر خطش شادتر میشدم

غم داریم تا غم

سرمستم میکند این غم

همه چی آرومه

یا حق




 

خطا از من است، می دانم

از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین"  اما به دیگران هم تکیه کرده ام

اما تو رهایم نکن

 

بیش از همیشه دلتنگم، به اندازه ی تمام روزهای با آسمان نبودنم

مرا به حال خود وا مگذار


پانوشت :

میشود تقوا را این چنین معنی کرد :

با هر  "تق"  ،  "وا"  ندهم.



ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">