من نمیفهمم چرا
هیچ کس نمی نویسد از مردهـا؟؟؟
از چشمها و شانهها و دستهایشـان...
از آغوششان...
از عطر تنشان...
از صدایشان...
پررو میشوند؟
خب بشوند....
مگر خود شما با هر
دوستت دارمی تا آسمان نرفتهایم؟
مگر شما به اتکاء همین دستها...
همین نگاهها...
همین آغوشهـا...
در بزنگاه های زندگی
سرِپا نماندهاید ...؟
من بلد نیستم در سایه ،
دوست داشته باشم...
من میخواهم خواستنم
گوش فلک را کر کند...
من میخواهم شما هم بگید :
مَردَم...
حتی اگر مردِ تو هم نبود...
دلش غنج بزند از اینکه
بداند جایی زنی دوستش دارد ...!!
سلام آقا خوب نوشتی و یه جاشو جای خالی بود.
دادش ابراهیم با ما به از این باش که بادیگرانی یه سر به ما بزن!!
وقت نمی شه بیام ببنمت بیا کامن بزا
یا علی