magar
مقرموعود
طبقه بندی موضوعی
پیوندها

Instagram

 

بعضی آدمهای اطراف مان آدم را غافلگیر می‌کنند؛ یعنی از دید ما خاص اند. نه این که چیز محیرالعقول داشته باشند یا جلوه‌های ویژه‌ی آنچنانی و  تیپ و قیافه های غیر منتظره، نه! یک طور دیگرند! طوری که همین الان من برای شرح آن با واژه‌ها دست به گریبانم؛ غیر قابل توصیف.

مسلماً رزمندگان اسلام هنگام عزیمت به جبهه‌های جنگ تنها به شهادت یا مجروح شدن و یا سالم بازگشتن فکر می‌کردند و کمتر کسی تصوّر می‌کرد که اسارت نیز یکی از گزینه‌های رفتن به جبهه باشد اما سرنوشت برخی از رزمندگان به گونه‌ای دیگر رقم خورد و در عرصة آزمایشی سخت و طاقت‌فرسا قرار گرفتند و  خوشبختانه آزادگان توانستند در این آزمایش الهی با سربلندی به میهن و خانوادة  صبورشان بازگردند.

دوست خوبم آقای اسد زندیه نیز یکی از این آزادگان سرافراز وطن هست که میتونم به جرأت بگم همه این گزینه های جنگ رو درک کرده !! کسی که تیر به بدنش میخوره و زخمی میشه و بعد از چند روز بیهوشی بیدار میشود و اسیر میشود....

خاطرات اسارتش را تقریبا کامل شنیده ام و میدانم هنوز هم کلی خاطره دارد برای گفتن....

این پست رو تقدیم میکنم به دوست آزاده و خوبم "آقای اسد زندیه"..... 

در ادامه مطلب بخوانید .....

از سن امروز من،تا سن ان روز تو نمی دانم چند فصل فاصله ست.. ولی بزرگی به فصل هایی که طی کردیم نیست !فصل های زیادی را طی نکردی....اما تا خدا رفتی.... می خواهم بی واسطه از فاصله های زمینی و اسمانی بدون توجه به اینکه من اسیر جسمم و گناه،تو ازادی و ازاده... دور از همه ی هیاهو ها باتو دردو دل کنم.... در لای خاطراتی که از مردان اسمانی ان دوران باقی مانده خواندم: بعضی هرگاه نزدیک شهادت می رسید خطر به جان می خریدند تا با اب وضوی ِ صلاة عشق بگیرند می گفتند:دیگر با خاک حال نمی دهد!!  اما امروز...دراین هیاهو...دراین زندگی وانفسا که نفس در سینه حبس می گردد ما محتاج خاکیم.... ما بغض هایی داریم توصیف نشدنی، ما دردهایی داریم لمس نشدنی... مرهم بغض ما اب نیست...مرهم دردهای ما مادیات نیست مرهم درد و بغض ما حتی گریه هم نیست.. مادردهایی داریم که بغض هایی از جنس سکوت فروخرده در گلویمان می نشاند.... ما بغض هایمان را به خاک هایی می سپاریم که قدرش را تنها خدا می داند و بس.... کمی به من نگاه کن!با من حرف بزن....! دست برسرم بکش!دردهایم را درمان باش! دوست خوبم :  برایم از شکوه جبهه ها بگو.... برایم از سلول های سرد و بی روح عراق بگو..... برایم از ثانیه ثانیه اش روایت کن  برایم بگو در داخل آن چهار دیواری ها چه گذشت که هرجا صحبت از انجا شد گفتند: اسارت چیز دیگری بود... توبگو چه گذشت دران شب ها ....  برایم بگو چگونه..... چطور میشود... چگونه باید "ادای تکلیف" را سرمشق زندگی کرد؟برایم از حس حضور در " همان جبهه ها"بگو برایم دیکته کن چگونه نگذاریم حق دوستان شهیدت پایمال شود....دوست عزیزم:ما جوان های امروزی گم شده ایم.. ما در پس ثانیه های غفلت،گرد و غبار گناه می نوشیم شما که حتی گوشه نگاهتان از چشم های همیشه شب زنده دارتان از ان بهشت برین دل های هزاران هزار مجنون اشفته را ویران میکند.... شما دست به کار شوید! فرهنگ سازی سران ما دارد مارا بیچاره می کند!!! کاری از هیچ کس بر نمی آید... جز مردانی از جنس شبهای عملیات... از جنس شهید بزرگوار حجه الاسلام هلال اسماعیل زاده.... ازجنس شهید اسدالله مونسعلی..از جنس  شهید کوماری...ازجنس شهید علی جعفری و بقیه دوستان شهید تان... باور کنید  درد های زندگی ما دارد مارا از درون نابود می کند... دوست خوبم: شما دشمن را پیش رویتان می دیدید و می جنگیدید... در دوران ما دشمن حضور فیزیکی در خاک ما ندارد اما خمپاره هایش دارد مارا از پا در می اورد تک های ناگهانی اش نفس هایمان را گرفته....در دوران ما سادگی غریب است و ساده عجیب محکوم!!!مثل "من"..... که از دید چند تن از دوستان صمیمی تو محکومم!!!  اینجا موهای ساده ی پسران،چادر های سیاه دختران، ته ریش ساده ی پسران،صورت های ی بی ارایش دختران عیب است و عقب افتادگی!!!! باورت می شود؟؟؟همان ارزش هایی که شما برایش خون دادید!!!

این روزها حرف زدن و درد دل کردن برایم عادی شده..ولی هیچ وقت کسی که باید درد دلم رو به او بکنم گوشش را تیز نکرده تا بشنود از من, حرف هایی از جنس استرس , التهاب, درد , محبت, امنیت روح و روان و کلی حرف تلنبار شده در آستانه دلم..!!...
اینها را نوشتم که از دست قضا بگویم و مشیت الهی... زیبا نگاشت برای ما... شکرش هزاران کرور... از اینجا به بعدش را از زبان قلم دوست می نویسم که چون دل ما هم همین را گفت، بی دستبرد آوردمش و نوشتمش:


دوست خوبم!

دیروز خاکمان را نجات دادید...........امروز فکری به حال خودمان بکنید!

 

 

 

 

 

دانلود

نظرات (۱۱)

  • هیــــــــــــــــــــچ
  • چقـــــــــــــــــــدر شما خوش بحالتونه!

    دوستی با یه جانباز آزاده...

    خدا حفظشون کنه برای مملکت و مارو شرمنده شون نکنه!

    پاسخ:
    نمیدونم چطوری باید شخصیت ایشون رو براتون توصیف کنم .....ولی در یک کلام باید بگم : خیلی "مـــــــــــردِ"
    دوستی که چه عرض کنم برادری با اسد داش باعث افتخار بنده است    خدا حفظش کنه
    پاسخ:
    سلام بر یکی دیگر از دوستان خوب خودم.....چطوری آقا؟؟؟ روزگار بر وفق مراد میچرخد؟ خخییییییلی لطف کردید اومدید وبلاگم.
    آقا شما هم مثل آقای زندیه هستین ها و مثل اون بزرگوارید........خدا هر دوتون رو حفظ کند
    سلام وقتی این مطلب رو خوندم چشم هایم خیس شد و شرمنده شدم در مقابل رزمنده گان
    من آقای زندیه رو از دو میشناسم واقعا آدم خوبیه
    خاطرات برادر نمی گذارد به برادرمان برادری کنیم هر جند دیدن روی برادر بر ایمانمان می افزاید
    پاسخ:
    خاطرات برادرتان چه تلخ باشد و چه شیرین این وظیفه ایست به گردن تان تا برایش برادری کنید !!!!  تا پخته شود خامی....
     چون که ایمان یقین  و باور دارم به...... ، وضیفه ام است عاشق بمانم ولی چه کنم   عاشق کم مانده از این بی وفایی . حالا تو قضاوت کن ....
    پاسخ:
    آهای رفیق  تو چرا؟؟.... دلم گرفته آی رفیق جا مانده ام از" تو "و همه....من ازشما انتظار زیادی داشتم اما....آهای رفیق نون و نمک چی شد؟ 
    در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند **** گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

    بازم می گم " دلــــــــــــــــــــــم گرفته آی رفیق !!  خسته ام از این حال و هوا......"
    واقعا حرف دل رو نوشتی همین...

    خدا حفظشون کنه...

    و اما::

    خـــوابهـایـم گاهــ ـ ــ ـــــی ....

     

    زیباتر از زندگـــی ام مـی شـونــد ... .

     

    کـاش گـ ــ ــاهــی ....

    بــــــرای همیشه خـــواب مــی مــانــدم ......!


    پاسخ:
    حرف دلم رو برا خیلی گفتم اما " نمــــــــــــــــــــــــــــــی فهمند!!!"
  • علی یوسف زاده
  • سلام

    داداش خیلی خوشم اومد یاد خاطره آقای زندیدیه افتادم که چند روز نه آب خورده بود نه غدا !!!!!!!!!!!!!!

    خدا شاهده که شرمنده تمامی رزمندگان جانبازان  شهدا هستیم......

    دلم می خواد یه بار دیگه با آقای زندیه آقای کوماری و آقای جفری همسفر بشم تو منطقه خاطراه هاشونو بازم بشنوم.....

    یا علی

    پاسخ:
    یادش بخیر "طلائیه" سر همون نقشه منطقه عملیاتی و "روای گری" آقای زندیه و گریه و اشک های بچه ها............
    آقاابراهیم،سلام اگه مطلب فوق خصوصی نیست واگه امکانش هست درسایت وزین گلشنراز هم بزاریدش تشکر میکنم که به یاد رفقای قدیمی هستید
    پاسخ:
    بله این پست در سایت گلشن رازمنتشر شده است میتونید نگاه کنید.
    طبق فرمایش حضرت امام خامنه ای ،آزادگان آبروی این ملت را حفظ کردند. 
    شما در دوران اسارت شرایط سختی را گذراندید. اما در عین حال حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب موجب افتخار و آبرومندی ملّت خود در برابر دشمن شدید. 
    چیزی نداریم بگیم جز اینکه انشاا... پیش شما شرمنده نباشیم.بنده از نزدیک با آزاده سرافراز اسلام آقای زندیه و همچنین برادر بزرگوارم آقای کوماری ارتباط دارم به معنی واقعی مرد روزگارند . خدا سایه این بزرگواران را بر سر ما مستدام فرماید .
  • سرباز گمنام
  • سلام این آقا خیلی آقاست هر وقت میبینه میگه شما جوونید دعام کنیدبودن همچنین انسان های بزرگمردی توی سپاه واقعا یک نعمته یکبار ندیدم خاطره ای تعریف کنن گریه نکنن وبا چفیه اشکاشونو پاک نکنن  خدا همه ای دلور مردان رو برای منطقه مون نگه داره که بوی جبهه را از وجود پاک ایشان استشمام میکنیم
  • حالا خواستم فیلد خالی باشد
  • سلام رزمندگان وقتی به جبهه می رفتند به یک چیز فکر می کردند تکلیف والسلام نتیجه با او ، ما که خندان آمدیم هرچه آید خوش آید ...سروسامان بدهی یا سروسامان ببری قلب من سوی تو تپیدن دارد.. نوکر به راه وشیوه ارباب می رود  شاید خدا شبیه تو بی سر کند مرا
    پاسخ:
    جالبه !!  بعد این همه نظر های مختلف نمیدونم چرا این جملات آرامم کرد!  آره عزیز دلم:
     "ما که خندان آمدیم هرچه آید خوش آید ...سروسامان بدهی یا سروسامان ببری قلب من سوی تو تپیدن دارد.. "
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">