میخواهم راحت باشم ...
بی جسارت و بی خجالت ...
در جواب چه خبرها ؟
چشمانم را ببندم و بگویم :
عاشقی ...
در “نقاشی هایم” تنهاییم را پنهان می کنم…
در “دلم” دلتنگی ام را…
در “سکوتم” حرف های نگفته ام را…
در “لبخندم” غصه هایم را…
دل من…
ساده می افتد!
ساده می شکند!
ساده می میرد!
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم،
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم:
«غصه نخور، میگذرد…»
برای دلم، گاهی پدر میشوم، خشمگین میگویم:
«بس کن دیگر بزرگ شدی…»
گاهی هم دوستی میشوم مهربان،
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا…
دلم، از دست من خسته است…
حلقه بسته در دلم
حسی از عشق که
هیچ نمی خوام رهاش کنم
مثله حلقه ای در دست عروس
که تا عمر داره هرروز صبح
از کنار تخت برمیدارد و دستش میکند
و شب همانجا کنار تخت میگذارد..
شب فکرت را کنار خودم میخوابانم
و صبح با یک بوسه روزم را
با فکرهای عاشقانه آغاز میکنم...
تلخ می گذرد این روزهام
دستم می لرزد از توصیفش
همین بس که
نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی
مثل خودکشی است
گون گلهجک،
منه باخیب دئیهجکسن...
"کاش کی، هئچ بوراخماسایدیم..!"
پانوشت : کؤهنه مئساژلاری تکرار اوخودوم سنی همیشه سئوهجم یازمیشدین / یالانسا باشینا داش دوشسون
گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری وَ برایش چای بریزی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
گاهی وقت ها...
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد...!
میخوام اعتراف کنم …
کم آوردم …
توئی که اسمت تقدیره،سرنوشته،قسمته …
هر چی که هست …
دست بردار از سرم …
پشت پنجره تنهایی هایم را تماشا می کنم
روزهایی که بی تفاوت گذشتم
از کنار خاطراتت
حس نوشتن ندارم
فقط خواستم بگم
تنهایی هایت را مرور کن
شاید قلبی را جا گذاشته باشی . . .
پارو می زنم
سواربر قایق زمان
با عقربه هایی که شکسته اند
کی می رسم به تو ؟
قطب نمای دلم
مدام می چرخد
مدام میگریزی
و چشمانت
لیزترین ماهیانند . . .
متاسفم که ، آنچه هستم را
مدیون انسانهای خوب زندگیم نیستم
بلکه بدهکار انسان نماهائی هستم که
«چگونه نبودن» را به من آموختند!
افکار عاشقانه ام را، جمع که می کنم...
دسته گلی می شود، شبیه تو، برای تو...
مهربانی ات را مرزی نیست!
یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده...
عاشقانه ها برای توست.
اصلا انگار بودن تو که درمیان باشدهمه واژه ها دست به" یکی" می کنند..
که هرچه زودترجلوی تو و دوست داشتن هایت قد علم کنند..
وای که اگر بیایی ....چقدربودن هایت خوب است..
پانوشت : هنوزم "یکی" هستی برای من؟....
کمی عوض شدم؛
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم؛
به کسی تکیه نمیکنم .؛
از کسی انتظار محبت ندارم؛خودم بوسه میزنم بر دستانم ؛
سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم…
چقدر بزرگ شدم یک شبه ... !!!
یک بار که بشکند دلت
غرورت
اعتمادت
همین یک بار کافیست
تا یک عمر از پشت نگاهی ترک خورده به آدم ها بنگری
انقدر تیزو برنده می شوی
که باید تابلوی
ورود ممنوع را به خودت نصب کنی...
هر وقت دلم میگرفت درد و دلامو به یکی میگفتم
حالا دلم از همون یه نفر گرفته
اینو به کی بگم؟؟
.
.
.
ساده نگذر
نوشته هایی که تو را اشک یا عشق می بخشند
قلب نویسنده اش را هزاران بار سلاخی کرده اند..!
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ
" ﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ "
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﻦ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ
ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎر!!!
"کوثر"
کاش سال "نو" نمیشد
وقتی هنوز در کوچه های دلتنگی ام
"رد پای نبودنت" هوایم را بارانی میکند
کاش سال "نو" نمیشد
وقتی هنوز کفش کهنه "روزمرگی"
پایم را که نه دلم را میزند
کاش حالا حالاها سال "نو"نمیشد.
گاهی "ضمیر "ها هم چه خودخواه میشوند وقتی:
"
من" تنهایی را انتخاب میکنم
"
تو" سکوت را
و "
او" فاصله بین ما 2 را...
"هزار و یک شب" است
قصه بغض های شبانه من
و
کلاغی که دیگر "نرسیدن" را از حفظ شده است
«آسمانم آرزوست»
...تمام "امن یجیب" های دلم را
گره زده ام به کلمات
و روانه ی آسمان کرده ام
من مطمئنم
....
خدا حکمتی در کار" من و تو " دارد......
پانوشت : در دلم هیچ کس شبیه "تو " نیست .پر میشوم از نقطه چیـ ـ ـ ـ ـن کسی که در آغوش خلوتش ، جای تمام حرف هایم خالیست...
ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ .....
ﺩﻟﯿﻞ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ....
ﻣﺪﺭﮎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﻮﺩﻧﻢ ....ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻠﺦ ﺷﺪﻧﻢ .......
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ .... ﻣﻦ ﻧﻪ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ...
ﻧﻪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ .... ﻧﻪ ﺗﻠﺦ .......
ﻓﻘﻂ ﻣﺪﺗﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ .....
ﻣﺪﺗﯿﺴﺖ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ....
ﺻﺒﺮﻡ .... ﺗﺤﻤﻠﻢ ......ﺍﻣﯿﺪﻫﺎﯾﻢ .....ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺍﻡ ......
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﺪﺍﻡ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺳﺮﮔﺬﺷﺘﻢ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺸﺎﻥ ...
انگار " گمشده ای " دارم...
صدایت را که می شنوم
دنیا را تعطیل می کنم
مانند مغازه های دم اذان...!
پانوشت : "مادر "
خوش به حال من
وقتی که نیستی هم..
خیالم با تو عشق بازی میکند
چه اختیار شیرینی ست..
وقتی یک لحظه به آغوشم میآیی
و من چقدر خوشبختم...
مرا که میشناسی! خودمم...
کسی
شبیه هیچ کس...!!
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی
مهربان ...صبور...کمی هم بهانه گیر...
دلم لک زده برای خاطراتم
برای لحظه هایی که خیلی دوستشان داشـتم ..
ولی :
آدم ها می آیند
خودشان را نشان می دهند
اصرار می کنند
برای اثبات بودنشان و ماندنشان
اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان
همان آدم ها
وقتی که پذیرفتی بودنشان را
وقتی که باورشان کردی
به سادگی می روند
و تو می مانی با باوری که ...
وتـمام دلخوشی هایت میشود یک فنجان قهوه
در کنار همان پنجره ..
شاید آرام تر میشدم...
فقط و فقط اگر میفهمیدی...
حرف هایم به همین راحتی که خوانده میشوند،
نوشته نشده اند!
هر شب ...
به خودم قول میدهم که ...
فراموشت کنم !..
وقتی عکست را می بینم!..
تو را که نه ..
قولم
را فراموش می کنم ............ !!
زمین دلم …
از فقر عشق
تنگی نفس
دارد
آسمان !
کاری بکن...
پانوشت : من در گمان فردایم، افسوس که فردا را ندارم، اما تو افسوس فردا را میخوری، افسوس که فردا تو را ندارد!
محاکمه ی رو در رو،نه وکیلی،نه وثیقه ای،نه تجدید نظری
کلهمءاتیه یوم القیامه فردا
محاکمه ای بین من و خدا...
سوره مریم آیه 95
از این تکرار ساعتها
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم …
دلم پرواز میخواهد !
گفت ضمایر را بشمار
گفتم من ، من ، من
گفت فقط من ؟؟؟!!!
گفتم آری ، همگی رفته اند زیارت ارباب
و فقط من بی لیاقتم که اینجا تنها مانده ام !
دلم
نمیرود به نوشتن.....
این کلمات به هم دوخته شده کجا(؟)
احساسات من کجا(؟)
این بار.....
نخوانده مرا بفهم(!)
آدم باید یک " تو " داشته باشه ؛
که هر وقت از همه چی خسته و نا امید بود ،
بهش بگه :
مهم اینه که " تو " هستی !
بی خیال دنیا ... !
پانوشت : چقدر این روز ها "بی تو "ام ....
مردانی هستند که هنگام عصبانیت. . .
داد نمیزنند
ناسزا نمیگویند
نمیشکنند
تهمت نمیزنند
تنها قدم میزنند!
و در خلوت خود فرو میروند و
خالی میکنند تمام خشم خود را
تا مبادا به کسی که دوستش دارند از گل کمتر گفته باشند!!!
پانوشت : امروز دوستم "بهنام " حالمان را گرفت منتظریم تا از او بگیریم آنچه امروز از ما گرفت!!
همان قدر که باید احساس زن رادرک کرد
مرد را هم باید فهمید…!
همان قدر که زن عشق "ابدی بودن" می خواهد…
مرد هم" اطمینان "می خواهد…
همان قدر که بایدبی حوصلگی زن راطاقت آورد
بایدکلافگی های مرد را هم فهمید…
همان قدر که باید قربان صدقه زن رفت…
باید فدای خستگی های مرد هم شد…
"آرامش" هنرِ نپرداختن به انبوه مسائلیست،
که حل کردنش سهم خداست...
لحظه هایتان لبریز از آرامش...
پانوشت : برام دعا کنید دوستان....
وقتی شهید "بایِّ ذَنبٍقُتلَت" است
پس منِ گنه کار حالاحالا ها زنده ام
.
.
.
میشود
هم زیارت...
هم شهادت ...
روی پرده کعبه این آیه حک شده است :
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ و من . . .
هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم
” بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهربانم ! “
آغیر درده سایسیز غمه
داحی یوخدور دوزوم داغلار......
مغرور باخما،بیر چاره قیل
سئونن دگیل کوزوم داغلار .....
قالخیر گویه آه- زاریم
فلک پوزدو کردگاریم.....
به "هیچ کس" نگفته ام ، غروب که میزند ...
تماشای تکیده گی ام پشت پنجره ، چه دیدنیست !
آدمها " پُـر " از فکرند ،
"میترسم" . . . ، که ،
مرا ، مثل " من " به تصویر نکشند ...
عشق مثل پرواز است،
بالا رفتنش جسارت می خواهد ،
بالا ماندنش لیاقت !
پانوشت :دیگر کلاغ پر نمیشود این روزها صداقت پر میشود محبت پر میشود تو..پر میشوی..
آن روز ماهی قرمزمان خودش را از تنگ شیشه ای انداخت بیرون,
و اگر می توانی
"" أَنْ لَا یَعْرِفْنَ غَیْـرَکَ ""
کاری کن همسرت جز تو مردی را نشناسد . . . .
پانوشت : بهترین هدیه ای بود که می شد داد....
چقدر این آهنگ حامد زمانی این روزها عمق وجودم رخنه کرده.... {لینک دانلود}
چه دفاعی از خودم بکنم جناب قاضی؟!
من بی دفاعم، من شریف تربیت شدم، من شریف بزرگ شدم
" و من اشتباهی ام"
من از اولش هم اشتباهی بودم
بله من یادم رفت که این ها مال من نیست و من اشتباهی ام،
اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی رو برای خودم برنداشتم
من هیچ چیز رو توی جیبم نذاشتم
من از سهم کسی نزدم
من فقط اشتباهی بودم
خدایا تو شاهدی که من کسی رو اذیت نکردم
من فقط اشتباهی بودم
چه دفاعی از خودم بکنم؟!
جناب قاضی من از هیچ کس توقعی ندارم
خدایا تو منو ببخش، من اشتباهی بودم!
پانوشت : باید به "پدرش" می گفتم که من .....!!
هــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ ــــــــــیــــــــــــــ
ــــــــــــــ ــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ س !!!
در مقابل بعضی از مشکلات باید ساکت بود...
قد بلندم…
اما نه آنقدر که.......
ابرها را کنار بزنم و.....
سر از کار خدا در بیاورم !!
پانوشت : چند روزی میشه تو لاک خودمم...مانده ام در کار خدا
چه خوش خیال است
فاصله را میگویم..
به خیالش تو را از من دور کرده است...
نمی داند تو جایت امن است
اینجا...
میان دلم...
پانوشت : از چشمهایت هر چه بگویم عجیب نیست , سرزمین من همین لبخند های توست که میانه ی جزر و مد نگاهت گیر میکند .نمیداند بیاید یا برود باشد یا نباشد بخندد یا…!!!!!
دوستی می گفت:
نمی دونی چه لذتی داره. وقت نماز، همسرت به تو اقتدا کنه،
بعد از نماز برگردی و بهش بگی قبول باشه خانمی،
بعدم دستاشو بگیری و با بند بند انگشتاش شروع کنی به ذکر گفتن ...
متاهل ها حتما امتحان کنن !!
مجردها هم ان شاءالله به زودی قسمتشون+مون بشه !
تازگی ها باد که می آید
پنجره ها را نمی بندم ...
می گویم شاید تو
در مسیر ملایم باد نشسته باشی ...
گاهی نیاز داریم بی خیال شویم ؛
بی خیال گذشته
بی خیال آینده
بی خیال احساس ،
بی خیال اگرها و شایدها
گاهی لازم است
بگوییم هر چه باداباد . . . !
پانوشت : من بیخیال ترین آدم شهرم هستم....همین
زمستان بوی تمام شدن گرفته ،
و من ! نمیدانم چرا هیچ جوره یخم باز نمیشود …
دل و روحم ناسازگاراند !
سازهای مخالف میزنند !
نه من اهل “کنار آمدن”ام نه آنها
آرزویت میکنم هرشب
تجسم بودنت در رویا هایم آنقدر دلنشین است
خواب را بر بیداری ترجیح میدهم
برای من باش حتی اگر خواب باشد
قصه ما عین هفت سنگ شده!؟
من از هفت سنگ میترسم
میترسم آنقدر سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد ،
بیا
لیلی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم...!
چقدر بی آبرو شده ام
همه شنیده اند از چشمانم
آهنگ تلخ نبودت را ...
راستی:
چشم هایم ضعیف شده
عینک ام را باید عوض کنم
گاهی وقتها مجبوری اَحمق باشی !
رویِ کاغذ مینویسم
دستهای تو . . .
و روی آن دست میکشم . . . !!!
نمی دانم چه سرّی دارد!!!
اسم کوچکم هزار بار هم گفته شود
به پای یک بار گُفتن تو نمی رسد...
بگذار بگویم :
آخر فهمیدم چه ربطی بهم داریم!
که پشت این همه فاصله تا این حد به من نزدیکی
"تو ادامه ی وجود منی"
دل من با تو آرام می گیرد
این نوشته های گاه و بی گاه
قلب من است برای تشکر از تو
که تمام کج خلقی هایم را تحمل کردی
صبورانه همه ی بهانه گیری هایم را هضم کردی
و آخر هم با همان زنگ صدای همیشگی...
تسکینم دادی
من نمیدانم چه شد یا از کجا پیدا شدی !
ولی خوب شد ادامه وجود من شدی
خوب کردی!
دل است دیگر …
نمیتوان دلتنگی را از او گرفت …
مگر میشود خیسی را از آب گرفت ؟
گاهی …
میریزد و خرد میشود …
گاهی هم …
ترک برمیدارد …
اما باز دل میماند …
گاهی هم آدم را ناقص اُلخلقه میکند …
مثل من که دیگر هیچ دل و دماغی ندارم …
بهانه گیر شده و زبان نفهم؛
دلم را می گویم ...
آخر از کجا برایش برات یک زیارت گیر بیاورم !؟
" دیگر بهانه ات را نمیگیرم "
خیالت همه جا با من است
و زندگی زیباست
فقط از اینکه دیگران دیوانه صدایم میکنند
کمی آزرده ام!!
" حُر " کن مرا
که جان من از شرم پر شده!!!
"من "
را که راه نیست به جمع حبیب ها...
جز تو
مَحرمی نمی بینم
برای حرف هایم
آن حرفهآ که از همه پوشیده داشتم
تنها در این حرم به تو گفتم آخه تو مَحرمی
پانوشت : کربلایی اکبری پور "همسفر کاروان مان بود در دیدار رهبری "... وقتی کنار ضریح "بارانی" بودم با دستش زد به پشتم و گفت: خانوم معصومه(س) به حرمت نوکری "حضرت علی اصغر" حاجت این جوان رو هم بهش بده.......همین
چشماتو از من بر ندار
من مات تصویر توام ......
پانوشت: مرد نیستم اما..حرفم یکی است! "تـــــو"...برای کسی که بی حضورش نفس کشیدن محال است وبودن ناممکن{ + }
وقتی چای نبات هم افاقه نکرد ،
مادرم هم فهمید ...
که من "دلم" درد میکند ,
نه , دلم ...!!
"من " در رقابت با کسی نیستم
"من " در بازی برتر بودن از کسی شرکت نمی کنم
"من " فقط در تلاشم از کسی که دیروز بودم ، برتر باشم
"عظمت بشر درآن است که پل است نه مقصد"
تو کجایی...؟
در گسترده ی بی مرز این جهان
تو کجایی...؟
من در دوردست ترین جای جهان
ایستاده ام ..
بی تو...
امروز عصر انشاءالله عازمیم
به سوی تهران
انگار " یار " طلبیده ما را
می روم به "دیدار حضرت عشق"
پانوشت : چقدر حس خوبی دارم : وقتی "عاشق" در راه دیدار "معشوق" است و چه لذتی بهتر از این...؟!
هرگز نفهمیدم
فراموش کردن درد داشت
یا فراموش شدن...
به هر حال دارم فراموش میکنم
فراموش شدنم را !!
مـــ♥ـــادر یعنی شب تاصبح بیداری
مـــ♥ــــادر یعنی از خودگذشتگی
مـــ♥ـــادر یعنی فداکاری
مـــ♥ـــــادر یعنی بسادگی یک شعر روان
مـــ♥ــــادر یعنی روح زنانه خداوند، لطیف و مهربان
مـــ♥ــــادر یعنی عشقــــ عشقــــــ عشقــــ ...
عشقــــ♥ـــ یعنی مـــ♥ـــادر ...
چه جنگی به راه افتاده بین دل و غرور . . .
دل تو را می خواهد . . .
مدام می گوید به دنبالت بیایم . . .
و غرور پاهایم را بسته . . .
تو نترس . . .
جایت امن است . . .
قربانی این جنگ منم...
غربت یعنی:
از گرمی نفس های کسی که دوستش داری،
دور باشی...
همین...
پانوشت : حتی اگر درمیان مردمان این شهر شلوغ یک نفر تو را بفهمد کافیست!
چه فرقی می کند؟!
از "شمال" به من رسیده باشی یا "جنوب"
چه فرقی می کند؟!
از "مشرق" سمت تو آمده باشم یا "مغرب"
این جا که با همیم
"مرکزِ " دنیاست...
دیگر از هیچ یک نمی نویسم !
دیگر نه از تو می نویسم و نه از نبودنت. . .
هیچ کدام را نمی خواهم ، همین چند سال خاطره برای گریه هایم کافیست
دکتر راست می گفت ؛
که “روی” ، برای سلامتی مو مفید است ...
از من که روی برگردانی ،
موهایم ، همه سفید می شوند !!!
استخوان هایم را
به دانشمندان بسپارید …
شاید بفهمند
نه یخبندانی بود
نه بیماری مهلکی !
من از دوری" تو " شکسته ام…
دلتنگی را چگونه هجی کنم
تا درک کنی
چهار ستون بدنم
زیر سنگینیش تا خورده است...
ابرها ی چشم هایم سنگین شده...
انگار بارانی در راه است!
همه گفتند :
او که رفت ، زندگی کن !
ولی ...
کسی درک نکرد که ،
" او "
خودِ زِندگی اَم بود .......!
همیشه فکر می کردم
چون "گرفتارم” به "خدا” نمی رسم
ولی حالا فهمیدم
چون به "خدا” نمی رسم، "گرفتارم”
چقدر دلگیرم از آدمها!
از حرفها، از کارهایشان!
از نگاه هایشان که خستگی نگاهم را می بینند
و با لبخندی باز هم می خواهند به زور بگویند دوستم دارند!
چقدر دروغ! چقدر فریب!
آن هم بر من زخمی که غریب مانده ام میان این سیاهی؟!
خدایا! خسته ام!
به تو می سپارمشان، ولی
تو دل کوچکم را به کسی جز خودت مسپار !
خدایا!
تو را به وسعت عاشقی ات سوگند!
مرا در کوچکی عاشقی ام بزرگ دار!
پانوشت : مخاطب آ رئیس...
وقتی همه چیز روبراه است که امیدواری معنا ندارد ،
امید زمانی ارزشمند است که همه چیز در بدترین شرایط است؛
پس
هیچ وقت نا امید نشو ،
بویژه در اوج تاریکی و تنهایی و تلخی
مثل من...!
گیرم که باران هم آمد
سیاهی این شهر را هم شست
هوا هم عالی شد
فایده اش برای من چیست؟!؟!
هوای دل من این روزها "پس" است
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد...
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت...
ولی بسیار مشتاقم...
که از خاک گلویم سوتکی سازد...
گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش...
تا که پی در پی دم گرم خویش را بر آن بفشارد....
و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد...
تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را...
"یک ساندیس خور"
آخر یک روز
از واژه ها بیرونت می آورم
میگذارمت روبرویم
و به تو می فهمانم
که من
بیش از این شعرها
نیازت دارم....
موهایم ریخت….
چیزی ندیدم
چه شد آن دنیایی راکه
میگفتی خراب میکنی
اگریک تار مویم کم شود….
دیده ای شیشه های اتومبیل را...
زمانی که ضربه ای می خورند و می شکنند..
.؟
دیده ای شیشه خرد میشود ولی از هم نمی پاشد؟!!
این روزها همان شیشه ام ...
خردو تکه تکه....
ازهم نمی پاشم ولی شکسته ام ..
قرار شد اشکـَنـَک باشد و سر شکستـَنَک
اما این بازی که تو راه انداختی ...
سراسر دل شکستنـَک بود و بس!
دیر آمدی...
تمام شده ام دیگر...
بس که بلعیده ام اندوه نبودنت را...
اما!!!!!!
می بخشمت!
با آنکه هزار شب بی خوابی طلب دارم از تو .....
به راستی چقدر سخت است
خندان نگه داشتن لب ها
در زمان گریستن قلب ها...!
و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی
و چه دشوار است گذراندن روزهایی که ....
در حالی که تظاهر میکنی هیچ چیز برایت اهمییت ندارد ...!
یادتان باشد که اعتماد المثنّی ندارد ...
هی قلب بیچاره !
به کام این دنیا تو دود شدی
من خاکستر ...
مویم از بناگوش سفید میشود
راستی چرا از بناگوش ؟؟؟
فکر میکنم موهای این قسمت بیشتر زجر میکشند
شاید اینها بیشتر با صدای خنده تو اخت بودند
واکنون که نیسنی به سرعت میمیرند
این که سفید میشوند قابل تحمل است
ولی چرا ان بالاییها
هنوز سفید نشده میریزند
شاید انها خودکشی میکنند
خوش بحالشان
من که جراتش را ندارم!
این روزها دلم غریبی میکند...
دلم، دلی را میخواهد که برایش دل باشد، عشق باشد، مهر باشد...
دلم تنها یک دل میخواهد...
همین
تنها
همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنها امده ام ٬ تنها می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای
کم میاوری ! ...
دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد ..!!
بزرگترین پشیمانی ام ،
ساعت ها جمله ساختن ،
برای کسی بود ...
که هیچ کلمه لیاقتِ تعریف تو را نداشت ........!
من…!
مرا که میشناسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس!
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!
اسم های مجازی
تصویر های مجازی
مشخصات مجازی
و در بین این همه چیزهای مجازی
تنها یک چیز حقیقت دارد
تنهایی من...
چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما
گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...