این عصرهای بارانی ...
عجیب بوی نفس های تو را می دهد ...
گوئی تو اتفاق می افتی ...
و من دچار می شوم ...
تمام " من" دارد " تو" می شود
به کسی نگو دارم دیوانه ات می شوم
این عصرهای بارانی ...
عجیب بوی نفس های تو را می دهد ...
گوئی تو اتفاق می افتی ...
و من دچار می شوم ...
تمام " من" دارد " تو" می شود
به کسی نگو دارم دیوانه ات می شوم
تو رگ شوخی ات با دیگران گُل می کند
و من رگ غیرتم باد !
عجب
نمی دانستم رگها هم قدرت انتخاب دارند . . . !
تکرار خیاطی هایه تکراری ام زیاد شده...
من سالهاست سوزن و نخ هایم را به وصله ی این دل لا مذهب کرده ام.
بیست وشش -26- ساله ام...
اما این روزها چشمانم سوراخه سوزن را به زور می بیند..
نمیدانم ضعف چشمانم از چشم به راهی هاست...
یا از بارانی هایه زیر زمینی ام...
نمی دانم
چرا بین این همه آدم
پیله کرده ام
به تو
شاید فقط با تو
پروانه می شوم
دستم
به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
تمام سطر های این وبلاگ رو را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس که خالی ام از تو …
از بس که تو را کم دارم …
آخر مگر با وبلاگ هم،
زندگی می شود....
به چشمهایت بگو . . .
نگاهم نکنند ...
بگو وقتی خیره ات می شوم
سرشان به کار خودشان باشد . . . !
نه که فکر کنی خجالت می کشم ها . . .
نه !
حواسم نیست . . . عاشقت می شوم...!!!
چه درد آور هست
صفر بودن
نه زوج نه فرد بودن
بودنت هیچ
نبودنت بی معنی
با تو کم و زیاد میشن
دیگران
ولی خود همیشه هیچی
گاهی جمع می کنند
گاهی کم می کنند
رو در روی خودشان می گذارن
با تو بزرگ میشن
ولی خود همیشه هیچ هستی
یک رنگ هستی مثل دیگراند تغییر نمی کنی
ولی هیچ هستی ,هیچ
غرورم ...
محکم تر از این حرف ها بود ...
اما لبخند تو ...
فرو ریخت تمام ستون های دلم را ..
سکوت همزاد تلخی است
که در اینجا نفس می کشد
تا سنگینی سال ها نبودنت را
پیشاپیش بر شانه هایم احساس کنم
با من
و روی بازوان به خواب رفته ام
در خواب می روی
با خود نمیگویی
تو نباشی
- من هیچ
بازوانم چگونه به خواب می روند ؟
حکایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجه نزد…
زخم داشت اما ننالید…
گریه کرد اما اشک نریخت…
حکایت من حکایت کسی بود که…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنود…
نمی گوید تو را می خواهم !
نمی گوید باش !
حتی نمی گوید به من برو راحتم بگذار
معشوق من ،
حرف های عاشقانه ام را می خواند
شاید گاهی لبخندی میزند و ...
و بی هیچ واژه ای از احساسم میگذرد .
هر روز
هر روز
هر روز
بعضی ها
فقط برای این می آیند
که عاشقمان کنند و بی قرار !
یک مُشت خاطره به آغوشمان بریزند و همین
بروند و با هرچه یادمان داده اند
تنهایمان بگذارند ..
یعضی ها فقط می آیند
که زود بروند ،
که داغ شوند و روی دلمان بمانند ..
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت :
تو باش اسیر سرنوشت
امروز فکر کردم
چه کار تو را خوشحال می کند
تا آن را انجام بدهم
دیدم یک کارهایی را انجام ندهم
برای خوشحالی تو کافیست!
آینه "
با تو ام . . .
محض رضای خدا برای یکبار هم شده
به جای چشمهایم دلم را نشان بده
تا " بدانند "
دیوار دلم آنقدرها هم که فکر میکنند
کوتاه نیست
گاهی زیادی کوتاه میآیم !
باور نمی کنم
اینگونه عاشقانه
در من، حبس شده باشی!!
بگو با چه جادوئی ...
مرا اینگونه ناعادلانه وقف خودت کردی؟
ساده هستم
ساده می بینم
و ساده می پندارم زندگی را...
راستش، نمی دانستم جرم می دانند سادگی را!
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم...
ولی من ساده می مانم
و ساده می میرم…
اما ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
هرگز ...
پانوشت : اینو مینویسم برای "آرئیس" تا بدونه که چقدر حالم داغونه و ناراحتم و این مجرم جرم اش را دوست دارد!!!
گریه
کار کمی ست
برای توصیف نداشتنت . . .
دارم به رفتار پرشکوهی
شبیه به مرگ فکر می کنم . .!!
همه زندگیم " درد" است؛ درد...
نمی دانم عظمت این کلمه را درک می کنی یا نه؟
وقتی می گویم درد،
تو به دردی فکر نکن که جسم انسان ممکن است از یک بیماری شدید بکشد...
نه؛ روحم درد می کند...
مخاطب: آرئیس"
جدول حل می کنم
« سخت متلاشی و از هم پاشیده »
پنج حرفی !؟
با خودم فکر می کنم من چقدر « د ا غ ا ن » َ م...
جالب است ثبت احوال همه چیز را در
شناسنامه ام نوشته است...
به جز احوالم!!!!
زنده یاد پناهی
ذهنم آشفته . . .
خواب هایم پریشان . . .
خنده هایم فتوشاپی . . .
درد و دل هایم با دیوار اینجا . . . !
میزان همدردی ها هم با کامنت و. . . !!!
و تکرار پشت تکرار . .
برای دلتنگیهایم
برای دغدغههای خودم
برای شانه ای که تکیه گاهم نیست !
برای دلی که دلتنگم نیست …
برای دستی که نوازشگر زخمهایم نیست …
برای خودم مینویسم !
بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست !.!.!.!
باید وقتی حرف میزنی بیشتر دقت کنم !
بازی با چشمهایت را خوب بلد بودی
حالا بازی با کلمات را هم خوب یاد گرفتی !
بیچاره دل من که در این بازی بازنده است . .
پانوشت:این روزها جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پر می کنم همانند توست مرا ” دوست ندارد ”احساس ندارد ! اما هر چه هست ” دل شکستن ” بلد نیست
لابه لای توضیح المسائل دلم را میگردم
تا ببینم چه شد
که به یکباره
دیدنت را بر من حرام شد!!!
کلاغ!!!
به خانه ات برس ...
قصه ی من تمام شد ...!
یکی تمام بود و نبودن هایم را ...
یک جا برد!!!
گاهی وقت ها...
دلت می خواهد!با یکی مهربان باشی دوستش داشته باشی
گاهی وقت ها ! دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگوی سلام، می آیی قدم بزنیم؟
گاهی وقت ها ! دلت می خواهد یکی را ببینی
گاهی وقت ها...
آدم چه چیزهایه ساده ای راندارد...!
پانوشت: امروز همین چند ساعت پیش با "" آ رئیس"" حرف زدم و نمیتونم بگم هیچی ام نشد ولی "" دلم شکست"" فکر هایی در سرم در حال پرسه زدن هست....خدایا این رسمش نیست!
. . . سه نقطه و دیگر هیچ ...!
تمام حرفهای مردی که کارد به استخوانش رسید ،
ولی فریاد نزد...... !!!
گیرم تمام این ,
صفحه را هم عاشقانه نوشتم ...
از این ستون تا آن ستون ...
هیچ فرجی نخواهد شد ...
وقتیکه " دلت " برایم ,
" تنگ " نمی شود ..................!
هر نُتی که از عشق بگوید زیباست ...
حالا ...
سمفونی پنجم بتوون باشد ...
یا زنگ تلفنی که ,
در انتظار صدای توست ................!
از تمام دلتنگی ها
از اشک ها و شکایت ها که بگذریم
باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم !
بی عصا به آب خواهم زد ...
موسی اگر " ایمان " داشت ,
من " امید " دارم .............!
عاشقی
مرگ مغزی ست
و قلبت
اولین عضوی ست
که اهدا میکنی!
پانوشت: خدایا میشه آخر قصه ما رو کاری کنه که از این( + ) استفاده بکنم!!
برای من این ساعتها جور خاصی می گذرند !
نمیدانی هیچکس نمیداند .
پشت نبودنهای تو زمان چه بی رحمانه نبضش میزند
تیک تیک نیست بعد از تو هیچ چیز آنقدر تکان دهنده نیست .
که حالیام شود تو هرگز نبوده ای تمرین تحملی کشنده است
نیت فراموش کردن هزار بار تکرار می کنم
نبود نبود باز یک نفر در درونم لج میکند
دلش میخواهد که تو بوده باشی
خدااای من !!!! حتی نوشتنش هم غمگین ترم میکند
تو ... دیگر ... نیستی..
خدایا ...
کاشکی به جای روحی که درون مون دمیدی
یکم انسانیت بهمون میدادی
ما آدم بشیم
خدایی بودن پیشکش
کم آوردم...
تویی که اسمت تقدیره...
سرنوشته...
قسمته...
هرچی هستی دست ازسرم بردار...
خسته ام!!!
به تقویمی که مرا یکسال بزرگتر نشان می دهد !
حتی ...
به موهای سفیدی که بر سرم می رویند !..
کاری ندارم !!
من ...
هنوز خود را کودک خانه ی تو می دانم !!
مــــــــــــــادر
صدا بزن مرا ،
مهم نیست به چه نامی ...
فقط "میم"ِ مالکیت را آخرش بگذار ...
می خواهم باور کنم ... مال تو هستم
حال همه ی ما خوب است ؛در اینجا...
خدا؛ اما تو باور نکن...!!
پانوشت: از چند روز قبل که فکر بستن مقر موعود در سرم قدم میزند به خیلی چیز ها فکر کردم و به نتایجی هم رسیدم! از اون روز 65 نظر خصوصی برایم آمده که توضیحات و تفسیر های گوناگونی از طرف دوستان برا مشکلم بیان کردند و ممنون از همدردی همه بچه های مقر موعود ....
انگار به یک سی پی آر ( احیا )نیاز بود تا دوباره جان بگیرم و این را مدیون شما دوستان هستم....
اما حرف دل : اینجا ( + )
این جا دنیای مجازیست ...!!!
میل به مظلوم نمایی زیاد
تنهایی هیچ کس را باور نکنید
مردم عشقشان را بلاک می کنند !!!
تا هر غلطی میخواهند انجام دهند...!
این دیوار (مقرموعود) نوشته هایش دروغی بیش نیست...!
شنیده بودم " پا "، " قلب دوم " است
امّا باور نداشتم
تا آن زمان که فهمیدم
وقتی دل ماندن ندارم ...
پای ایستادن هم نیست ...!!!
گور پدر این صندلی که میگوید:
«من یکنفرهام»!
هندسه عشق
جای مرا باز میکند
کنار تو....
یک سری از حرف ها را نمی توان فراموش کرد !
به هیچ نحوی...
گاه گاهی در ذهن مرور می شوند
اما هر بار
تمام وجود انسان را پر می کند...
از نفرت !
چیز بدی است
اما به آدم یاد آور می شود..
بعضی چیز ها فرآموش نشدنی اند !!!
پانوشت:خدایا ... باور کن این یکی دعا نیست ؛ یه خواهشه ، یه التماسه !!! مهربونی رو به قلب ما آدما برگردون ... !!!
مخاطب: حاج آقا .ت
میان هر نفسی که میکشم
همهمه ای ست....
که از همه
پنهان....
از تو چه پنهان...
میان هر نفسی که میکشم
تو هستی که میکِشم تو را....
که میکُشی مرا...
خدای مهربان من
خود فراموشی هایم را ببخش !!!
که می دانم
سراپا تقصیرم !!!
و چون می دانم !
از شرم چگونه بگوم ؟!
الهی العفو
............... الهی العفو
............... ............... الهی العفو
خرس گنده چیست!؟؟
واژه ای که پدران و مادران ایرانی،
برای ندادن عیدی و کادو تولد
به فرزندان خویش نسبت میدهند!! :D
اینم یکی از این گنده ها (+ )
خوش به حالت آسمان ...
بغضت که میشکند ،
همه خوشحال میشوند ...
بغض من که میشکند ،
همه میگویند: چته باز!!
پانوشت: غرورم چه بی غیرت شده....
اللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنَ التَّوَّابینَ وَاجْعَلْنی مِنَ الْمُطَهِّرِینَ وَاجْعَلْنی مِنَ الْصَّابرِین
می گویند قلب هر کس به اندازه مشت بسته اوست
اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیق اند
دلهای بزرگی که هیچوقت در مشتهای بسته جای نمی گیرند
مثل غنچه ای با هر طپش شکفته می شوند
دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند
و تشنه اند , تا اینکه ابر محبت ببارد
"ق" مثل قلب مادر...
بیشعورترین موجود دنیا
این دل منه !
روزی هزارتا دلیل و منطق
براش میارم آروم میشه
بازم دم دمای شب که میشه
هی ازم میپرسه چرا ...؟؟
مرا به کعبه چه حاجت !!
طواف میکنم ♥ مادری ♥ را که ...
برای لمس دستانش هم وضو باید گرفت...
پانوشت: گریه مادر بدترین زلزله دنیاست!! وقتی که غصه میخورد برای عزیز دلش""فرزندش""
حال این روزهایم
یکسره شبیه همان تکه ی پرمعنا و به یاد ماندنی
فیلم "طلا و مس" است ...
همان لحظه ای که
آقا سید غمگین تر و نا امید تر از همیشه ...
پشت دار قالی نشسته بود
و هر رج که می زد زیر لب زمزمه می کرد:
الهی وَ رَبّی مَن لی غَیرُک ...
اَسئَلُه کَشفَ ضَری و النظُر فی اَمری ...
مقرموعود مثل مسجد بین راه ...
هرکه می آید مسافر است
می رود...
می شکند...
هم نمازش را هم دلم را... !!
گفت :جبران می کنم ، گفتم کدام را؟
عمر رفته را
روح شکسته را
دل مرده اما تپنده را؟
حالا من هیچ...
جواب این تار موهای سپید را می دهی؟
نگاهی به سرم کرد و گفت.............
وای ... خبر نداشتم
چه پیر شدی
گفتم :جبران می کنی؟
گفت: کدام را؟
برای گریه انداختن من نیازی به داد و فریاد نیست
بغض لعنتی من این روزها با
آقا آروم باش و حل میشه
هم می شکند!!!
ای کاش زبان نگاهم را می دانستی
و با این همه سکوت
مرا به خاموشی متهم نمی کردی
کاش می دانستی من همیشه
با زبان چشمانم با تو سخن می گویم
چشمانی که از ندیدنت
سیل ها دارند برای جاری ساختن
سخن ها دارند برای گفتن
غزل ها دارند برای از تو سرودن و
عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن
کاش می دانستی که من تو را
ای کاش می دانستی من تو را.......
پاهایم را که در آب میزنم ،
ماهی ها جمع میشوند...
شاید اینها هم فهمیده اند
که یک عمر طعمه ی روزگار بوده ام !
تو مرا نادیده بگیر . . .
و من
بدنم روز به روز کبودتر می شود . . .
از بس . . .
خودم را می زنم ،
به نفهمی . . . !!!
پیلهام بیست و پنج ساله شده
و من هنوز
کرمیام که از برگ تغذیه میکند
و ابریشم روی ابریشم میبافد،
شبها رؤیای دو بال دارد
و روزها به تماشای پروانهها مینشیند!!
پانوشت:............ـــــــبماند برای روز تولدم
احساس میکنم وقتی می نویسم
خدا چشمانش را میگیرد...
وقتی میخوانم گوش هایش را...
صادقانه بگویم
فکر میکنم
خدا هم از سادگی من
و حرف های تکراری ام
خسته شده است!!
سخت ترین دو راهی ،
دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است
گاهی کامل فراموش میکنی
و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی
آنقدر منتظر میمانی
تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها
باید فراموش میکردی . . .!
پانوشت: انگار فراموش نمی شوی جای پای تو مانده در تمام من.....
هر چه از دست میرود بگذار برود
چیزی که به
التماس آلوده باشد نمیخواهم...!!!
هر چه باشد
حتی زندگی...!
به من حق بده؛
در این ماه رمضان،
سر افطار…
با همه نخوردنهایم،روزه گرفتنهایم…
باز…
میل به خوردن نداشته باشم!!!
این بغضها که تو به خورد من میدهی…
سیرسیرم میکند!!!
خوشبختی ما تو سه جمله خلاصه شده
تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا
ولی با سه جمله دیگه زندگیمون رو تباه می کنیم
حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
من به خودم
مثل یک مداد رنگی نگاه می کنم
شاید رنگ مورد علاقه تو نباشم،
اما میدانم روزی،
برای کامل کردن نقاشی ات
به من نیاز پیدا خواهی کرد.
قایقت میشوم ؛
بادبانم باش ،
بگذار هرچه حرف پشتمان میزنند ،
باد هوا شود دورترمان کند ...
نفسم نفست رو میخواد
اگه نفسم نفست رو نخواد
نفسم برا نفست نفس نفس میزنه نفسم
هم نفسم دلتنگتم بدجور....
"ارسالی از سردار منقیان"
درهای قلبم را
به روی همه بستم
هنوز در شور وشوق این عشق
به حقیقت پیوسته ام
وقتی که فکرمیکنم
باتوام
نه معنی تنهایی رامیدانم
نه حس میکنم که خستم
و چه معمای عجیبی ست ...
آنکه در دلش، درد بزرگی داشت ؛
درد دلی برای گفتن ،
هم داشت ،
هم نداشت ..
پانوشت:چه ساده در میان گریه های خویش زاده میشویم و چه ساده در میان گریه های دیگران میمیریم و در میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی !
می پرسم : چه کار می کنی؟
می گویی : به آینده فکر می کنم!
می پرسم:آینده؟
می گویی:
آ:آری،کاش
ی : یک بار
ن :نشانم بدهی
د :دوستم داری
ه :همین !
این آخـرین بارم بود ...
دیگر احساسم را ؛
برای کسی عریان نمیکنم ...
صـداقت یعنی حماقت ..............!
تنهایی،
آدم را حشره شناس می کند!
حتی نایاب ترین عنکبوت های دنیا هم،
کنج دیوار اتاق من،
تار تنیده اند . . .!!
برایت ون یکاد میخوانم و آیت الکرسی...
این هاهم که نباشند سلامت خواهی ماند..
.
.
نگاه عاشق دعاست...
پانوشت: گفت میخواهم با تو به خدا برسم....اما غافل از اینکه خدای " من" همین حوالی گم شده!!
جمله آخر شبی...:
"نمیدانی،
چه دردی دارد !
وقتی ..
حالم ..
در واژه ها هم نمی گنجد …!"
پانوشت:باشه قبول...رابطه ها مجازی شدند ...ولی ...ولی دردها که همچنان حقیقی اند...!
مثل نخهای سر تسبیح؛
وقتی که باد می وزد ...
این سو و آن سو می روم
گم می شوم
ولی
چیزی از دلتنگی ام
برای تو
کم نمی شود ....
.
.
.
تو بگو با این سیل اشک هایم چه کنم..."
فقط تویی که
مرا
نشانم میدهی ..."
و من
نمیدانم چه کنم اگر ...
"الهی و سیدی اِن کُنتَ لا تَغفِرُ اِلاّ لِاولیائک و اهلِ طاعتک،
فَاِلی مَن یفزعُ المذنبون ... !
.
.
من عاشقانه هایم را
روی همین دیوار مجازی می نویسم !
از لج تو . . .
از لج خـودم . . .
که حاضر نبودیم یک بار
این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !
خدایاشبیه بادکنکی شده ام
ازبغضهایی که به اجبار فرو داده ام...
التماست میکنم...
فقط یک سوزن!
تکه تکه شدنم باخودم...
لغت نامه هاى دنیا را
باید آتش زد
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند :
“ عدم حضور شخصى یا چیزى ”
همین!
پانوشت:چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند...
به آنشرلی حسودی ام میشود!
تا یکی بهم بگه :
آنه . . . . تکرار غریبانه ی روزهایت ، چگونه گذشت . . . ! !
ّحرفهای دلم را
هیچوقت کسی نفهمید...
فقط روزی مورچه ها خواهند فهمید!!!
روزی که در زیر خاک گلویم را به تاراج میبرند.
چند ساعتی با هم بودیم
من به تو نگاه میکردم…
و تو به ساعتت
تو قرار داشتی و من بی قراری …!!
همه ماهر شده اند ...
یک نفر هزاران نفر را ,
با هم دوست دارد ...!
اما من !
ناشیانه به یک نفر ,
دل میبندم هزاران بار.
این روزها کنار پنجره
"قرآن جیبی ام"
را با نیت" خاصی "میخوانم
ذکر این روزهام شده فقط:
رب شرح لی صدری و" یسر لی امری" وحلل عقدة من لسانی یفقهو قولی
دلم آرامش دریایی میخواهد !
که در پس تلاطم موجهایش
صدای عشق نوازشگر لحظه هایم باشد...
" دلم تو را میخواهد "
با لبخند یاسی ات....
که به یکباره مست میکند
تمام مرا...
عشق های افراطی بلوغ،
عزیزم های کلیشه ای،
وابستگی های کودکانه
... نمیخواهم...
دلم تویی میخواهد که سکوتم را معنی کند...
به نظرم با ارزش ترین
پول دنیا " تومن" باشه!
چون هم تو هستی توش ، هم من ...!
پانوشت:عشق همین خنده های ساده توست !وقتی با تمام غصه هایت میخندی تا من از تمام غصه هایم رها شوم
گناه شکستن روزه های امسال هم
پای تو ..
این رمضان
هر روز باید
غم نداشتن تو را
بخورم .
زندگی در حال بارگیری است
لطفا صبر کنید...اینجا سرعت خوشبختی
بسیار کم است! تا زندگی ات لود شود
عمرت تمام شده...!
مساحت خلوتم را پر کن...
خدا..!!
فرقی نمیکند
عمودی یا افقی...
همین که ضلعی از
چهار دیواریم باشی , کافیست...!
سهم من
خانه ای اجاره ای در قلب توست
و هر روز
ترس از ریختن
وسایلم در کوچه ها..!
پانوشت: برایت خواهم نوشت از ابهام لحظه ها,از تردید, از حجم مرگ آور نبودنت , از کسانی که رد میشوند و بوی تو را میدهند , برایت خواهم نوشت :از حدیث تلخ بغض های تا ابد , از قناعت به یک خاطره , یک باد, یک دیدار,...از صبوری منو جای خالی تو...
خودت را کوک کن ساعت بامداد ...
تیک تاک میخواهد دلم !!
ساعت عشق بازیست ..
ثانیه به ثانیه در کنارت خواهم ماند ..
چه آهنگ دلنشینی دارد ...
تیک تاک با
تو بودن!!
می گویند باران که ببارد
بوی خاک بلند می شود . .
پس چرا اینجا
باران که می بارد
عطر خاطره ها می پیچد ؟
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من را به من نبودن محکوم نکن !
من همانم که از خیلی وقت پیش
درگیر اش بودی !
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم!
پانوشت:خواستم هرچه را که بوی تو میداد بسوزانم ؛ جانم آتش گرفت !
دلم را ...
به روی عالم و آدم بسته ام ...!
مگر
" دلبستگی " همین نیست ................!
دیده ایم که تک سایزها را به حراج میگذارند،..
به خاطر مشتری کم شان،..
ولی تک سایز شهادت را مزایده ای میفروشند،
هر کسی بابت اش بهای بیشتری بدهد، میدهند اش به او،
بیشترین بها، که عبارت خوبی نیست، به جایش مینویسم
تمام دار و ندارش...
پانوشت: جمله ای که روی تابوت نوشتم فکر کنم این بود....اللهم الرزقنا توفیق الشهادهــــ...
چند روزی است
در نماز به ولاالضالین که میرسم
احساس میکنم
ملائکه بر دوشم پوزخند می زنند!
پانوشت: "توبه"
دلم میخواهد عاشق باشد
عقلم میخواهد عاقل باشد
این میگوید زود باش
آن میگوید دور باش
احساسم این روزها دو شیفت کار میکند
وحقوقش را از من میگیرد ؛ اشک و بی قراری !!!!
یادم می آید گفته بودی:
ساده و کوتاه نویسی را دوست داری
تقدیم به تو ...
ساده و کوتاه تنها همین ۲ کلمه :
برگرد ، غمگینم …
جیب های دلم را می گردم؛
مبادا چیزی گم کرده باشم؛
آه خدا، خویش را؛
و مهم تر از همه، تو را ...
آه پطروس...
کاش بودی و انگشت مبارکت را فرو می بردی در چشم وچال ما
عجیب چکه می کند این روزها !
دنیا دارد خیس میشود پطروس !
خسته شدم
از بس
ادای کوه بودن رو در آوردم
می خواهم خودم باشم
میخواهم فرو بریزم..!
پانوشت: هواشناسی هوای دلم را بارانی اعلام کرد...!
تو چه با صلابت حکم میدهى که،
حواست را جمع کن،
و من میمانم،
که چگونه جمعش کنم،
وقتى تمامش پیش توست …!
پانوشت:وقتی مهربانیت از دور اینقدر نزدیک است حس میکنم جغرافیا یک( دروغ ) تاریخیست . . .
انی سلم لمن سالمکم
دارم سعی می کنم لااقل از آن "
بد" هایی باشم
که " خوب" ها را دوست دارند.!
" اللهمَّ ارزقنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ "....
من آغلامیرام کی
غورورون تیکانی باتیب گؤزومه
داریخمیرام دا هئچ
تکجه اؤلومون دوداغیندان قاییدیرام
اونودا اؤپنمیرم
یازین سون گئجه سی دی
آیین قیسیرلیغیندا قویلورام سویوق تنیمه
سئوگیلریمی
اؤزلم سرین بیر آه دوغور
اوشودور، دونداریر صاباحلاریمی
بیر اولدوز آخیر باخ
گئجه نین قارا اوزونه
من آغلامیرامکی....
ارسالی از دوستان؛
زن جنس عجیبی ست !
چشم هایش را که می بندی ،
دید دلش بیشتر میشود...
دلش را که میشکنی ،
باران لطافت از چشم هایش سرازیر...
انگار درست شده تا . . .
روی عشق را کم کند!!
برای غریب بودن همیشه زمان هست
آسمان را نگاه کن...
وسعت پهناوری که فراموش میشود گاهی
اما...
بی دریغ می بخشاید
این روزها را خواهم بخشید
و نگاه بی آسمان تمام آدمک ها را...
و چه خوب می شود وقتی
مردی تمام مردانگیش را
خرج امنیت زندگیش کند
و چه زیبا می شود وقتی
زنی تمام زندگیش را
خرج غرور امنیتش کند
"بدون مخاطب خاص"
وقتی
سهمی از
نجابت چشمان پر احساست
مال من نیست
من نه گویم بمان
نه گویم برو
خود عبور کن از عمق احساست
ببین
کجای خاطرات
بهانه ام میکنی!!
بدون مخاطب خاص
کمی از دندانم شکست . . .
برای شن ریزه ای که درغذایم بود. . .
دردکشیدم . . .
نه برای دندانم . . .
برای کم شدن سوی چشمان مادرم . . !
عشق
همین خنده های ساده ی توست
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم....
بچه که باشی
از “نقاشی”هایت هم می توانند
به روحیات و درونیاتت پی ببرند،
بزرگ که می شوی
از حرفهایت هم نمی فهمند
توی دلت چه خبر است!
می گویند
آدم یک بار به دنیا می آید
پس من چرا در لبخند چشمانت
هزاران بار زاده می شوم
و به تعداد قطره های اشک تو
می میرم ؟!
قبل تر ها شهامتم بیشتر بود
چشمم را که تر می کردند دنیا را به گریه می انداختم
بیخیاااال
اینروزها " گریستن " هم "حوصله" میخواهد...
وقتی که حتی رودخانه های پنهان شده در چشم هایم
با منت !...
صورتم را نقاشی میکنند...!!
*** *** ***
فقط برای :
#برای دل خودم#
ایـن وصله ها ،
** نا امیدی **
بـه ما " ن م ی چ س ب د " !
+ من هنوز امید وارم
خدای من !
تنهایی چه تلخ بود ، اگرحضور شیرین تو نبود؟
« تنها، کسی است که از داشتن تو محروم است! »
زخمی بر پهلویم است ،
روزگار نمک می پاشد
و من پیچ و تاب می خورم
و همه گمان می کنند
که می رقصم . . .
دکتر شریعتی
پانوشت: زندگی جان ، عزیزم ! اگه افتخار میدی چند قدمی باهام راه بیا ...
دانه ی های فیروزه ای تسبیح
از دلتنگی
افسار گسیخته اند
شوق میخواهد
صد دانه ی عاشق ذاکر را
دور نخی تازه جمع کرد
دل میخواهد دوباره با آن ذکر گفت: [اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم]
آقای من؛دل ، شوق ، عشق در گروی گوشه ی چَشم شماست.
از این لحظه،دور تمام ثانیه ها میگردم
دنیایم را چراغانی میکنم،تسبیحم را نخ
مگر چند بار، نیمه ی شعبان می آید
و عشق متولد میشود؟!
[اللّهم عجّل لولیک الفرج](تولدت مبارک ای همه هستی ِ عالم ِ امکان)
این سه نقطه ها...
حکایت بی قراری من است...
مدتهاست سر این سه نقطه ها گیر میکنم...
نقطه های دلتنگی ام بیشمار شده اند...
انگار...
چرا تو هستی و من گم شده ام...؟
برای نوشتن از دلتنگی که واژه و استعاره لازم نیست ،
" فقط یک دل میخواهد "
که تنگ شده باشد
همین ...
گفته بودم میکشمت آخر.....
دیشب،دم غروب،وقت اذان،دلم را با اشک آب دادم...
رو به قبله خواباندمش،یک،دو،سه...
تمام شد!
دیگر بهانه ات را نمی گیرد!
لعنت به همه ضرب المثل های جهان
هروقت لازمشان داری،
برعکس از آب درمی آیند...
مثلا همین حالا
که من تو را می خواهم
و طبق معمول،
خواستن نتوانستن است !!
سلام
حال من خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه و بی گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند ...
با این همه اگر عمری باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم،
که نه دل کسی در سینه بلرزد ، ونه این دل ناماندگار بی درمانم ...
آرش نیستم
که کمان بدست گیرم
اما لحظه های با تو بودن را
خوب شکار میکنم
از بین خاطراتم...
نقش یک درخت خشک
را در زندگی بازی میکنم
نمیدانم که باید
چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پیر!
انصاف نیست
که دنیا انقدر کوچک باشد
که آدمهای تکراری را روزی صد بار ببینی
و انقدر بزرگ باشد
که نتوانی کسی را که دلت میخواهد
حتی یک بار ببینی!
پانوشت: "....."
نه اینکه زانو زده باشم ،
نه ؛
فقط بی کسی
کمی سنگین است،
همین !!
پانوشت: خداوندا ! خسته ام از فصل سرد گناه...دلتنگ روزهای پاکم ,بارانی بفرست،چتر گناه را مدتی است دور انداخته ام
عجل علی ظهورک
دیگر فرصتی
بـرای پیامک دادن نیست
دست واژه ها را می گیرم
و به دیدنت می آیم
دلتنگیت در هیچ پیامی نمیگنجد
پانوشت:قلمم دچار سانحه شده دعا کنید کروکی را بنفع سکوت صادر نکنند!!
امشب یهو دلم کودتا کرد...
تو رو می خواست!
سرم رو کردم زیر بالش آروم
به دلم گفتم
خفه شو....
دوره دموکراسی گذشته....
می زنم لهت میکنم!!!!
گاه می اندیشم...
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران