بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است...
ادعایشان آدمیت...
کلامشان انسانیت...
رفتارشان صمیمیت... ...
من دنبال کسی میگردم که...
نه آدم باشد، نه انسان، نه دوست و رفیق صمیمی...
تنها صاف باشد و صادق.
پانوشت : گرای انتخاباتی دادم !!
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است...
ادعایشان آدمیت...
کلامشان انسانیت...
رفتارشان صمیمیت... ...
من دنبال کسی میگردم که...
نه آدم باشد، نه انسان، نه دوست و رفیق صمیمی...
تنها صاف باشد و صادق.
پانوشت : گرای انتخاباتی دادم !!
تو به آرزوی من رسیده ای
دعا کن من هم به آرزوی تو بـرسم
پا نوشت: اللهم الرزقنا توفیق شهادهـــــ.....
هنوز دلم بهانه ات را می گیرد ،
تمام درد های دنیا را که نردبان کنی
دستت به سقف
دل تنگی های من نمی رسد ...
اگر دست من بود
"ی" را اینقدر میکشیدم تا صاف بشه!
بشه " ا " !
اون وقت هیچ چیز "بی تو" نبود!
همه چیز "با تو" میشد..
منو ببخش غریبه
که بهت شانس آشنایی نمیدم
دیگه تاقت دل کندن ندارم
می خوام که عشق خاصیت من باشه
نه رابطه خاص من با کسی!!
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند در رقص باد و یاد
سبز سپید سرخ...
و این آخرین قاصدک چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
گوشت را تیز نکن دلی که شکست صدا ندارد
درد دارد
درد
اگر میخواهی صدای دل شکسته اش را بشنوی
چشمانت را باز کن
آنهایی که از چشمش می ریزد
صدای شکسته شدن دلش است.
می شنوی؟!
مادربزرگ خیال می کند
هر چه بیشتر برایش قرص بنویسند
بیشتر زنده می ماند!
مثل من
که خیال می کنم
هر چه بیشتر برایت شعر بگویم.......!
پانوشت: باور کن خسته شدم از نوشتن...همین
میدونی بن بست زندگی کجاست ؟
جایی که ...نـه حق خواستن داری !
نه توانایی فراموش کردن ....!
آرام آرام محو میشوم اما ...
فراموش ...
هرگز...
همه را مستی از پای در می آورد..
مرا هوشیاری!
|
من یک عذرخواهی به "خودم" بدهکارم!
برای اینکه احساساتی بودم،
برای اینکه
یک رو بودم،
برای اینکه غرورم رو شکستم،
برای اینکه ساده بودم...
برای
اینکه انسان بودم...
" خودم " من رو ببخش...
خیلی اذیتت کردم.
ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﻫﺎ
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﮐﺴﯽ ﺁﺭﺍﻣ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
" ﺑﻤﯿﺮﯼ ﺍﻧﺸﺎﺍﻟﻠﻪ "
ﻭ ﻣﻦ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﻢ " :ﺁﻣین "
چه هزاره دلگیری ست برای زندگی کردن
وقتی نوک انگشتانت
احساست را
در نمایشگری بی جان
تایپ می کند تا نشان دهد.
بیهوده تلاش نمیکنم...
دیگر هیچ تویی با "من"
"ما " نمیشود...!
تو را , من " تو " کردم
در همین چند خط عاشقانه :
وگرنه تو همان , " او " ی دیروزی..!
تصمیم گرفتم
انقدر کمیاب شوم
شاید دلی برایم
تنگ شود اما....
افسوس فراموش شدم....
پانوشت:از ساعت متنفرم ! این اختراع غریب بشر که مدام ، جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم میکشد!!
زمان !
ای دزدی که همه ی چیزهای شیرین را
از آن خود میکنی
این را هم به فهرستت اضافه کن
او روزی از روزها
به من گفت :
".........." دارم.....اما !
پانوشت: وقتی میخواهی بنویسی - زندگی - نیم نگاهی به آخر خط داشته باش تا کج نروی!
نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
بگذار بسته بمانند لبهایم ...
سکوت کن...
قلبم !
صبور باش...
هم دردهای دیگران را
هم دردهای خودت را ...
ذره ذره تمام شو ...
ولی
بگذار درد فقط تو را بسوزاند
بگذار فقط مژه های تو را سیل ببرد ...
باید مغرور بود،
دور از دسترس
باید مبهم بود و سرسنگین!
خاکی کـه باشی آسفالتت میکنند
و از رویت رد میشوند !
من عاشقی بلد نبودم!
من حتی عاقلی هم بلد نیستم!
در مسابقه برگ پاییز ی و جوی گذران آب
هر عاشقی میفهمد
که برنده مسابقه برگ است
که یک جای سرنوشت گیر کرده است!
وهر عاقلی میداند
تمام عمر رانبایست به انتظار یک روز رسیدن برگ ماند!
من نه عاقلی بلد بودم و نه عاشقی!
با بعضی ها از صلا نمی شه "معمولی" بود
یا باید نزدیکترینت باشن
یا اصلا تو زندگیت نباشن. ..!!
پانوشت : درد دلی میکنم با خواننده گان خوب مقر موعود مثل قبلا ها:
در ادامه مطلب بخوانید...
رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد... !
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت …
این که باید فراموش ات می کردم
را هم فراموش کردم!
تو تکراری ترین
حضور روزگار منی
و من عجیب به آغوش تو ...
از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام!
سیبی هستی ..
آویزان از شاخهای در آسمان!
باور کن عابد نیستم!!
عاشقی ناگزیرم ..
که چنین دستهایم را ،
به چیدن تو بلند کرده ام.
پانوشت: ابر اگر در وادی لیلی نبارد، گو مبار! دامن صحرا هنوز از گریـۀ مجنون، تر است
حسرت یعنی!
یعنی تو کـه در عین ِ بودنت
داشتنت را آرزو می کنم...
پانوشت:به قلبم نگاه کن.. تا ضمیر ِمالکیتش از من به تو برسد!
سکوت ...
رسا ترین فریاد یک " مرد " است ...
وقتی سکوت میکند ...
وقتی بحث نمیکند ...
وقتی برای به کرسی نشاندن عقایدش تلاش نمیکند ...
بفهم
..!
که واقعآ آسیب دیده است!!
پانوشت: لحظه های سکوتم پر هیاهو ترین دقایق زندگیم هستند مملو از آنچه می خواهم بگویم و نمی گویم...!
وقتی دیدمت عطسه کردم
صبر آمد...!!!
محل ندادمش
حالا وقتی روزها بدون تو صبر میکنم
معنی آن عطسه لعنتی را می فهمم...
دلم میخواهد عاشق باشد
عقلم میخواهد عاقل باشد
این میگوید زود باش
آن میگوید دور باش
احساسم این روزها دوشیفت کار میکند
و حقوقش را از من میگیرد . . .
پانوشت : مانده ام چه کنم؟
شاید آرام تر می شدم
فقط و فقط…
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتی که می خوانی
نوشته نشده اند !!!
پانوشت : امان ازخنده ای که ... وسطش ... بغض کنی ...!!
.
وابسته شدم
بی آنکه بدانم
وابستگی ها
وام های کوتاه مدت هستند
با
بهره های سنگین...
معلم گفت صرف کن رفتن را.....
نوبت من شد!
معلم گفت صرف کن رفتن را؛
و من شروع کردم...
رفتم؛
رفتی؛
و او رفت....
کاش می شد
زندگی را هم عوض کرد
مثل «چایی»
وقتی که سرد می شود!!
پانوشت : مثل لیوانی شده ام که لبه اش پریده است ... تشنه که شدی ...! مراقب باش ! زخمی ات میکنم !
ساده که میشوی
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
ادامه دارد....
امروز ...
کسی که عطر تو را زده بود
در خیابان از کنار من گذشت
و این یعنی :
قتل غیر عمد ...
تنهایی من
راز سر به مهری است
پر از دلتنگی
که برملا می کند
هر لحظه نبودنت را...
پانوشت : جای خالی ات قد خود توست بزرگ نیست کوچک هم؛ که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد....درست اندازه ی حضور توست...
نترس…
اگر هم بخواهم از این دیوانه تر نمی شوم
گفته بودم بی تو سخت می گذرد بی انصاف
حرفم را پس میگیرم…
بی تو انگار اصلا نمی گذرد!…
جوﺍﺏ ﯾﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ:
" ﻓﻘﻂ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﻪ" . . .
پانوشت: تویی که الان اینو خوندی! ....میفهمی که چی گفتم....
آدم های خوب از یاد نمیرن !
از دل نمیرن !
از ذهن نمیرن !
ولی زودتر از این که فکرش رو بکنی
از پیشت میرن !
پانوشت: خیلی متاسف شدم ...همین
قرارمان فقط یک "مانیتورِ" کوچک بود !
اما اکنون قلبم را ببین..
که با هر " آف " شدنت ...
چگونه "بیقرارِ آمدنت" می شود...!!!
روزگار ، نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ی من باز می شود : صفر
هیچ وقت نبودنت را یاد نمیگیرم !
سهم “من” از “تو”
عشق نیست ،
ذوق نیست ،
اشتیاق نیست ،
همان دلتنگی بی پایانی ست
که روزها دیوانه ام می کند..م..خ..
چه غم انگیز است ..
سرنوشت ماهی کوچک ..
وقتی ،
به هوای جُفت خود ..
به اقیانوس می زند ..
و نهنگ ها ..
عاشقش می شوند !
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
سعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سنگ که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.
گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید کودکانه ..شاید بی غرور …
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود
می فهمم نه ضعیفم ..نه کودکم..
بلکه پر از احساسم …
این روزها تمام لحظات روز و شب را
با این وعده ات سپری می کنم که:
إِن مَعَ اَْلعُسْرِ یُسْرَاَ
"'و با هر سختی آسانی هست""
دلگیر نباش !
تقصیر از خودت بود !
دسته کلید علاقه که گم شد ،
باید عوض میکردی قفل تمام آرزوها را !
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن کسی نیست !!!
گاهی بخاطر بودن کسی ست ؛
که حواسش به تو نیست ... !
بی قرار هیچ قراری نبوده ام…
مگر قراری که با تو داشتم…
و تو هرگز نیامدی…
پانوشت: از این میعادگاه تکراری خسته ام! بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم برای باهم بودن جایی جز خیالم…!!
به این فکرمیکنم
لالایی های مادرم
زیرکدام بالشتک کودکی هایم جامانده
شاید
هنوز بشود آسوده خوابید....
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت
رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته
* حسین *
طوریکه انگشتش زخم شده !
ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟
گفت:
چون
میسر نیست من را کام او.. عشق بازی میکنم
با نام او ..
خاطره ای از شهید پازوکی
آری【 حاج همت 】 ...
تفاوت من و تو در این است کـه
تو سردارترین بی سر وطن هستی
و من ...
بی سر و پا ترین سردار وطن
پانوشت : التماس دعای فرج + شهادت
معذرت خواهی، حرمت دارد…
یک نفر غرورش میشکند!
بخاطر تو
از کنار معذرت خواهیت ساده رد نشو
اینجا در دنیای من گرگها
هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند
و گریه می کنند !!
دل اگر بستی ،
محکم نبند!
مراقب باش گره کور نزنی...!
او میرود!
آنوقت تو میمانی و یک گره کور...!!!
نذر کرده ام اگر نیآیـی ،
پیاده از یادت بروم ...!
سکوت را دوست دارم
به خاطر ابهت بی پایانش…..
پانوشت: تیغ روزگارشاهرگ کلامم را چنان بریده است که سکوتم بند نمی آید!
شاید آرام تر می شدم
فقط و فقط…
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتی
که می خوانی نوشته نشده اند !!
خدایا دیدی؟؟!!!
کلی باران فرستادی تا این لکه ها را از دلم بشویی... ......
من که گفته بودم لکه نیست ، "زخم" است
گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!
به رفتن ک فکر می کنی
اتفاقی می افتد که منصرف می شوی…
میخواهی بمانی،
رفتاری می بینی که انگار باید بروی!
این بلاتکلیفی خودش کلی جهنـم است!!
فکر میکنم باید
یک تجدید نظری
در اطرافیانم بکنم؟!
وقتی بین "دوست " و " دشمن"
فاصله ای نیست!!
پانوشت: امروز دلم شکست...همین
لغت نامه های دنیا
را باید آتش زد
جلوی واژه "نبودن" نوشته اند:
عدم حضور شخصی یا چیزی " همین....!
چقدر نبودنت را ساده فرض میکنند.
میگفتند باران که می بارد
بوی خاک بلند میشود…
اما اینجا باران که میزند
فقط بوی خاطره ها می آید...
میگن پُشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده..
اشک که از آب زلال تره چرا
مسافر من…..
بر نمی گرده…؟
تنهایی ام را کسی شریک نیست
مطمئن باش
دست احتیاج به سمت "تو "که هیچ
به سمت خودم هم دراز نخواهم کرد
شاید که تنهایی هایم
از تنهایی دق کند..
مرد شدن حاصل یک لقاح اتفاقی ست
اما مرد بار آمدن و زیستن
حاصل تلاش و غلبه بر سختی هاست،
و مردی جاودانه شدن …
حاصل یک عمر نیک نامی ست
مقلب القلوب دنیا زهراست...
امسال شروع سال ما با زهراست ....
در لحظه ی تحویل، سر سفره ی عید ....
ذکر دل بی قرار ما یا زهراست
سال نو مبارک بچه ها....
یک روز خورشید پایین می آید،
گونه زمین را می بوسد
و آسمان ِ آرزوهای من،
آبی می شود!
باور نمی کنی؟
این خط! این نشان!
میگویند:عینک سیاهت را بردار
عینک را برداشتم،
وحشت کردم از هیاهوی رنگها
عینکم را بدهید،
میخواهم به دنیای یکرنگ پناه ببرم..
درد نوشت :" رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قولی"
به حرمت نان ونمکی
که باهم خوردیم ...
نان را تو ببر
که راهت بلنداست
وطاقتت کوتاه
ونمک رابگذار براى من
که میخواهم این زخم همیشه تازه بماند...
دیروز ، همین حوالی زلزله ای آمد…!
حالا همه حالم را می
پرسند !!!
بی خبر از اینکه ” من”
به این لرزیدنها
سالهاست که عادت کرده ام…
به لرزشهای شدید شانه هایم و ترکهای عمیق قلبم…
امـّا هنوز ” خوبم " !!
پانوشت: چقدر بده که آدم با وجود کلی فشار و درد همیشه بگه " خوبم"
از قـبل هم باید این کار را میکردم
“رفتن ” همیشه لا....
حتی در دستور زبان فارسی
فعل “لازم” است
دلم گرفته و کم مانده تکه تکه شود
شبیه منطقهای که هنوز "مین" دارد(!)
دوباره سفرهی عید از نبودن ِتو پُر است
قبول نیست، مگر انتظار " سین" دارد(؟)
پروانه ی من
در تاری افتاده
که عنکبوت آن سیر است !!!
نه می تواند بمیرد
نه می تواند پرواز کند . . .
پانوشت:گاهی امید بی نشان است...در اوج نابودی احساس...مثل پروانه مینشیند بر دستانت...
+ م . خ :جا برای من گنجشک زیاد است ولی..به درختان خیابان تو عادت دارم..
این روزها "من" هم مثل " تو"
حرف های ناگفته ام را انبار میکنم
خدایا می بینی احتکار میکنیم
در سالی که همه چیز گران است!
.
.
از نَفَس افتادهام
اما؛ «صبورى» مىکنم..!
هر جا که می بینم نوشته است :
” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !
یعنی تو نمیخوای که نمی شه ؟!
پانوشت:می دانی ... ؟ نیامدن از نبودن دردناک تر است ... ، نبودن از تقدیر است امّا ... نیامدن از تقصیر ...
این روز ها جور زمستان را می کشم
نمیبارد...
من می بارم...
هواشناس من!
نگاهم کن!
بارش پراکنده با غبار محلی ام!!
نمی دانم چه کسی نماز باران
خوانده برایم..
پی نوشت:گاهی آدم احساس می کنداین جمله«گریه مال مرد نیست»را یک آدم نامرد ساخته تا مرد ها را از درون ویران کند!!
خدایا...
راه نجاتی بفرس...
که در این دنیای پْست غرق نشویم..
خدایا..دلم تنگه برای فکه"شلمچه"دوکوهه"فاو...خدایا...!!
پانوشت : دلگیرم از هادی زندیه ...! برای اینکه رفیق نیمه راه بود....خودش رو راهی شلمچه کرد و منو تنها گذاشت...قرارمون این نبود!:((
شهر باشد برای پارتی های شبانه و قرارهای فیس بوکی! برای مانتوهای کوتاه و تی شرتهای بدن نما! شلمچه
هم باشد برای ما.... کاش می شد شلمچه را به تعداد شهرهایمان تکثیر
کنیم.... کاش می
شد ... دوست دارم دوباره برگردم روی آن خاکهای عشق اندود ...معصیت می چکد ز
بام غروب، پیش این مردم گناه آلود... دل من تنگ می شود اینجا، ای شلمچه
مرا، مرا دریاب یا ز طوفان شب رهایی ده، شهر من را که می رود در خواب
......!
توسل نوشت: عباس جان(" شهید بابایی") به تو که عاشقتم میگویم " راه رفتن رو برایم باز کن"
گمشده این نسل ما،
اعتماد است نه اعتقاد
اما افسوس نه بر اعتماد ،اعتقادیست
و نه بر اعتقاد، اعتماد
پانوشت به "....." : آدم خوب قصه های من!! دلتنگت شده ام... حجمش را می خواهی؟؟؟! خدا را تصور کن.....
"دخیل بسته ام با دلی که مجنون است.. که فقط ببینمت....همین"
دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست
اگر برف بیاید هست اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من اگر تو باشی هستم اگر نباشی .....!
نفس های بریده بریده..
لب های کبود.. تنم یخ بسته..
میدانم اما، خبر از چشمانم ندارم!
همه ی علائم مرگ هست..
اما گویی، چشمانم به شوق دیدنت زنده اند هنوز!!
نفس های تنگ و بی جان "سالار" ضیق جدا وجون "سالار"
بالا نمی آیند لا تأتی
می پوسند و به بار نمی نشینند .... ...وتعفن و لا تجلس الوقت
پانوشت:
+ اسمش "سالار عبدالله " بود اهل عراق و شهر اربیل بود....سه روزه با هم آشنا شدیم ماجرای سالار یکی از تلخ ترین جریانات این چند روز قبل من بود که برایتان مینویسم....در ادامه مطلب بخوانید!
+اسم "سالار عبدالله" مدینة أربیل من العراق ونحن على درایة قصة الیوم ثلاثة .... البطل هو واحد من أکثر الأحداث الصادمة قبل أیام قلیلة کتبت أن تتعلم ..اقرأ المزید!
دکتر ...
پای نسخه ام بنویس
“ ممنوع ملاقات ”
بگذار تنهاییم
دلیل پزشکی داشته باشد . . .!
پانوشت: خداوندا از امتحانات سخت به تو پناه می بریم
یک لبخندم را بسته بندی کرده ام
برای روزی که اتفاقی تو را می بینم …!!
آنقدر تمیز میخندم که به خوشبختی ام حسادت کنی …
و من در جیب هایم دست های خالی ام را فریب دهم که امن ترین جای دنیا را انتخاب کرده اند!!
پانوشت: چقدر حس بدی دارم ار خالی بودن دست هایم از دست تو !
+به زمانه ای رسیده ایم که دگر بنی آدم ابزار یکدیگرند...!
خدایا...
خیلی ها دلمو شکستن...
شب بیا باهم بریم سراغشون...
من نشونت میدم...
توببخششون...!
روزهـایی هست کـه تلفنم را جواب نمیدهـم . .
چون قبل از برداشتن تلفن باید صدایم را عوض کنم و . .
شادترش کـنم و من حوصله ی عوض کردن صـدایم را ندارم . .
به هـمین سادگی...
پانوشت: دل های پاک هرگز خطا نمی کنند سادگی می کنند امروز سادگی پاک ترین گناه دنیاست و من آ لوده ی این گناهم
اینطور نمیشود
باید یک
غریق نجات همیشه همراهم باشد
غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست...!!
پانوشت: برای "تظاهر" به دلبستگی دیگر بهانهای ندارم! چقدر غریب و مبهم.....چه حس مشکوکی !!!
چه تفاوت عمیقیست
بین تنهایی قبل از نبودنت
و تنهایی پس از نبودنت !
پانوشت: تا بوده ، همین بوده :همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست و حوصله کسی رو نداریم که هست !بعد شکایت می کنیم از تنهایی هامون . . .
حالم خوب است،
اما هر از گاهی خیال می کنم
یک موریانه
چوبهای صبرم را می جود
پانوشت: دلم را تهدید کرده ام که بهانه ات را نگیرد… وگرنه دوباره میدهم بسوزانیش…
گاهی وقت ها آنقدر
از زندگی خسته می شوم
که دلم می خواهد
قبل از خواب ،
ساعت را روی
“هیچوقت” کوک کنم
آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟
فامیل دور: واسه بهار. از در بسته دزد رد میشه ولی از در باز رد نمیشه.
وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر میکنه یکی هست که در ُباز
گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر میکنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز
خوب اون تو هست ُ میره سراغشون دیگه. در باز ُ کسی نمیزنه. ولی در بسته
رو همه میزنند.
خود شما به خاطر اینکه بدونی توی این پسته دربسته چیه، میشکنیدش. شکسته میشه اون در.
دل آدم هم مثل همین پسته میمونه. یه سری از دلها درشون بازه. میفهمی تو
دلش چیه. ولی یه سری از دلها هست که درش بسته اس. اینقدر بسته نگهش
میدارند که بالاخره یه روز مجبور میشند بشکنند و همهچی خراب میشه.
آقای مجری: در دل آدم چهجوری باز میشه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز میشه…
خیس از اشک
به خانه برگشت
به دروغ گفت
چترم را فراموش کردم ...
چه خاصیت هایی دارد
این باران ...
بـعضــی آه هـا را هـرچـقدر هم از تـه دل بـکشـی
سیـنه ات خـالـی نمـیشـود
امروز سـینه من پـُر از همان آه هـاست
"من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک"
کسی که تو را دوست دارد،
از تو انتقاد می کند
و کسی که با تو دشمنی دارد،
از تو تعریف و تمجید می کند
یک وقت هایی توی زندگی هست که باید فکر کنی ؛ خوب ِ خوب ... اما انگار
یادت می رود یا می ترسی یا جوری وانمود می کنی که یعنی یادم رفته است فکر کنم ... بعد از مدتی چنان به " اشتباه کردن"
می افتی که نمیدانی چطور باید خودت را ادب کنی؛ کاش حداقل این مدت ، اینقدرها – همینقدر که بین دو انگشت.....
گفتی : [ اینجا همه هر لحظه می پرسند "حالت چطور
است؟" ؛ اما کسی یکبار از من نپرسید :" بالت ...؟"[ حال ، بگذار تا من بگویم : زخمی ِ زخم زبان ، پر و بالی برای پریدن ندارد... کوچه پس کوچه های این روزمرگی ، بوی " نا " می دهد... . . . گاهِ رفتن است... دلم را می گذارم توی چمدانم و روی آن برچسب می زنم : " شکستنی!
" و مثل خاطراتی که تنها یادشان
ماندگار می شود، آرام آرام ، بی آنکه چشمان ِ بارانی م را نظاره گر باشی ، از خیالت عبور می کنم...
خدایا
این عذاب وجدان را
انداخته ایی به جانم...
باشد بیا می خواهم اعتراف کنم...
اما فقط پیش خودت
چقدر شیرین است این افتتاح ها
وقتی حسی بهت دست میدهد
"مثل"
همین حسی که من الان دارم
خوشحالی و شعف...
-------------------
پانوشت:
به همه اونهایی که اولین باره اومدن اینجا خوش آمد میگم!!
عجله نکنید همه مطالب رو میخونید!!
مقر موعود پوست انداخت..
نشستهای مثلِ بچهٔ آدم،
شاد و شنگول داری کارت را میکنی،
یک دفعه یک تصویرِ نه چندان گُنگ،
از همین روزهای خوبِ چند ماهِ پیش،
بیاینکه هیچ ربطی به الانِ تو و کارت داشته باشد،
مثلِ یک رعد و برقِ بیصدا اما ویرانگر،
سرزده از گوشهٔ ذهنت میگذرد و …
تو فرو میریزی؛ و اشکهایت…
دیروز باران میبارید
دمش گرم …
باران را میگویم ؛
به شانه ام زد و گفت :
“خسته شدی ؟
امروز تو استراحت کن ،
من به جات می بارم”
خدایا!!
من به عنوان بنده حاجتم را گفتم
امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست
از حکمت تو باشد نه بی لیاقتی من ...
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
همیشه در سختی ها به خودم میگفتم:
"این نیز بگذرد"...
هنوز هم میگویم،
اما حال میدانم آنچه میگذرد عمر من است نه سختی ها .!!
کاش یه دستگاهی بود
نشون میداد که چقدر میتونیم بار تحمل کنیم..
وقتی تکیه گاه
اطرافیانمون میشیم!