میگن پُشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده..
اشک که از آب زلال تره چرا
مسافر من…..
بر نمی گرده…؟
میگن پُشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده..
اشک که از آب زلال تره چرا
مسافر من…..
بر نمی گرده…؟
مرد شدن حاصل یک لقاح اتفاقی ست
اما مرد بار آمدن و زیستن
حاصل تلاش و غلبه بر سختی هاست،
و مردی جاودانه شدن …
حاصل یک عمر نیک نامی ست
مقلب القلوب دنیا زهراست...
امسال شروع سال ما با زهراست ....
در لحظه ی تحویل، سر سفره ی عید ....
ذکر دل بی قرار ما یا زهراست
سال نو مبارک بچه ها....
یک روز خورشید پایین می آید،
گونه زمین را می بوسد
و آسمان ِ آرزوهای من،
آبی می شود!
باور نمی کنی؟
این خط! این نشان!
میگویند:عینک سیاهت را بردار
عینک را برداشتم،
وحشت کردم از هیاهوی رنگها
عینکم را بدهید،
میخواهم به دنیای یکرنگ پناه ببرم..
درد نوشت :" رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قولی"
به حرمت نان ونمکی
که باهم خوردیم ...
نان را تو ببر
که راهت بلنداست
وطاقتت کوتاه
ونمک رابگذار براى من
که میخواهم این زخم همیشه تازه بماند...
دیروز ، همین حوالی زلزله ای آمد…!
حالا همه حالم را می
پرسند !!!
بی خبر از اینکه ” من”
به این لرزیدنها
سالهاست که عادت کرده ام…
به لرزشهای شدید شانه هایم و ترکهای عمیق قلبم…
امـّا هنوز ” خوبم " !!
پانوشت: چقدر بده که آدم با وجود کلی فشار و درد همیشه بگه " خوبم"
از قـبل هم باید این کار را میکردم
“رفتن ” همیشه لا....
حتی در دستور زبان فارسی
فعل “لازم” است
پروانه ی من
در تاری افتاده
که عنکبوت آن سیر است !!!
نه می تواند بمیرد
نه می تواند پرواز کند . . .
پانوشت:گاهی امید بی نشان است...در اوج نابودی احساس...مثل پروانه مینشیند بر دستانت...
+ م . خ :جا برای من گنجشک زیاد است ولی..به درختان خیابان تو عادت دارم..
این روزها "من" هم مثل " تو"
حرف های ناگفته ام را انبار میکنم
خدایا می بینی احتکار میکنیم
در سالی که همه چیز گران است!
این روز ها جور زمستان را می کشم
نمیبارد...
من می بارم...
هواشناس من!
نگاهم کن!
بارش پراکنده با غبار محلی ام!!
نمی دانم چه کسی نماز باران
خوانده برایم..
پی نوشت:گاهی آدم احساس می کنداین جمله«گریه مال مرد نیست»را یک آدم نامرد ساخته تا مرد ها را از درون ویران کند!!
خدایا...
راه نجاتی بفرس...
که در این دنیای پْست غرق نشویم..
خدایا..دلم تنگه برای فکه"شلمچه"دوکوهه"فاو...خدایا...!!
پانوشت : دلگیرم از هادی زندیه ...! برای اینکه رفیق نیمه راه بود....خودش رو راهی شلمچه کرد و منو تنها گذاشت...قرارمون این نبود!:((
شهر باشد برای پارتی های شبانه و قرارهای فیس بوکی! برای مانتوهای کوتاه و تی شرتهای بدن نما! شلمچه
هم باشد برای ما.... کاش می شد شلمچه را به تعداد شهرهایمان تکثیر
کنیم.... کاش می
شد ... دوست دارم دوباره برگردم روی آن خاکهای عشق اندود ...معصیت می چکد ز
بام غروب، پیش این مردم گناه آلود... دل من تنگ می شود اینجا، ای شلمچه
مرا، مرا دریاب یا ز طوفان شب رهایی ده، شهر من را که می رود در خواب
......!
توسل نوشت: عباس جان(" شهید بابایی") به تو که عاشقتم میگویم " راه رفتن رو برایم باز کن"
نفس های تنگ و بی جان "سالار" ضیق جدا وجون "سالار"
بالا نمی آیند لا تأتی
می پوسند و به بار نمی نشینند .... ...وتعفن و لا تجلس الوقت
پانوشت:
+ اسمش "سالار عبدالله " بود اهل عراق و شهر اربیل بود....سه روزه با هم آشنا شدیم ماجرای سالار یکی از تلخ ترین جریانات این چند روز قبل من بود که برایتان مینویسم....در ادامه مطلب بخوانید!
+اسم "سالار عبدالله" مدینة أربیل من العراق ونحن على درایة قصة الیوم ثلاثة .... البطل هو واحد من أکثر الأحداث الصادمة قبل أیام قلیلة کتبت أن تتعلم ..اقرأ المزید!
دکتر ...
پای نسخه ام بنویس
“ ممنوع ملاقات ”
بگذار تنهاییم
دلیل پزشکی داشته باشد . . .!
پانوشت: خداوندا از امتحانات سخت به تو پناه می بریم
یک لبخندم را بسته بندی کرده ام
برای روزی که اتفاقی تو را می بینم …!!
آنقدر تمیز میخندم که به خوشبختی ام حسادت کنی …
و من در جیب هایم دست های خالی ام را فریب دهم که امن ترین جای دنیا را انتخاب کرده اند!!
پانوشت: چقدر حس بدی دارم ار خالی بودن دست هایم از دست تو !
+به زمانه ای رسیده ایم که دگر بنی آدم ابزار یکدیگرند...!
خدایا...
خیلی ها دلمو شکستن...
شب بیا باهم بریم سراغشون...
من نشونت میدم...
توببخششون...!
روزهـایی هست کـه تلفنم را جواب نمیدهـم . .
چون قبل از برداشتن تلفن باید صدایم را عوض کنم و . .
شادترش کـنم و من حوصله ی عوض کردن صـدایم را ندارم . .
به هـمین سادگی...
پانوشت: دل های پاک هرگز خطا نمی کنند سادگی می کنند امروز سادگی پاک ترین گناه دنیاست و من آ لوده ی این گناهم
اینطور نمیشود
باید یک
غریق نجات همیشه همراهم باشد
غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست...!!
پانوشت: برای "تظاهر" به دلبستگی دیگر بهانهای ندارم! چقدر غریب و مبهم.....چه حس مشکوکی !!!
حالم خوب است،
اما هر از گاهی خیال می کنم
یک موریانه
چوبهای صبرم را می جود
پانوشت: دلم را تهدید کرده ام که بهانه ات را نگیرد… وگرنه دوباره میدهم بسوزانیش…
گاهی وقت ها آنقدر
از زندگی خسته می شوم
که دلم می خواهد
قبل از خواب ،
ساعت را روی
“هیچوقت” کوک کنم
بـعضــی آه هـا را هـرچـقدر هم از تـه دل بـکشـی
سیـنه ات خـالـی نمـیشـود
امروز سـینه من پـُر از همان آه هـاست
یک وقت هایی توی زندگی هست که باید فکر کنی ؛ خوب ِ خوب ... اما انگار
یادت می رود یا می ترسی یا جوری وانمود می کنی که یعنی یادم رفته است فکر کنم ... بعد از مدتی چنان به " اشتباه کردن"
می افتی که نمیدانی چطور باید خودت را ادب کنی؛ کاش حداقل این مدت ، اینقدرها – همینقدر که بین دو انگشت.....
گفتی : [ اینجا همه هر لحظه می پرسند "حالت چطور
است؟" ؛ اما کسی یکبار از من نپرسید :" بالت ...؟"[ حال ، بگذار تا من بگویم : زخمی ِ زخم زبان ، پر و بالی برای پریدن ندارد... کوچه پس کوچه های این روزمرگی ، بوی " نا " می دهد... . . . گاهِ رفتن است... دلم را می گذارم توی چمدانم و روی آن برچسب می زنم : " شکستنی!
" و مثل خاطراتی که تنها یادشان
ماندگار می شود، آرام آرام ، بی آنکه چشمان ِ بارانی م را نظاره گر باشی ، از خیالت عبور می کنم...
نشستهای مثلِ بچهٔ آدم،
شاد و شنگول داری کارت را میکنی،
یک دفعه یک تصویرِ نه چندان گُنگ،
از همین روزهای خوبِ چند ماهِ پیش،
بیاینکه هیچ ربطی به الانِ تو و کارت داشته باشد،
مثلِ یک رعد و برقِ بیصدا اما ویرانگر،
سرزده از گوشهٔ ذهنت میگذرد و …
تو فرو میریزی؛ و اشکهایت…
دیروز باران میبارید
دمش گرم …
باران را میگویم ؛
به شانه ام زد و گفت :
“خسته شدی ؟
امروز تو استراحت کن ،
من به جات می بارم”
خدایا!!
من به عنوان بنده حاجتم را گفتم
امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست
از حکمت تو باشد نه بی لیاقتی من ...
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
همیشه در سختی ها به خودم میگفتم:
"این نیز بگذرد"...
هنوز هم میگویم،
اما حال میدانم آنچه میگذرد عمر من است نه سختی ها .!!