magar
مقرموعود
طبقه بندی موضوعی
پیوندها

Instagram

۴۴۹ مطلب با موضوع «لغتنامه من :: من» ثبت شده است

میگن پُشت سر مسافر آب بریزی بر میگرده..

اشک که از آب زلال تره چرا
مسافر من…..

بر نمی گرده…؟

مرد شدن حاصل یک لقاح اتفاقی ست

اما مرد بار آمدن و زیستن


حاصل تلاش و غلبه بر سختی هاست،


و مردی جاودانه شدن …


حاصل یک عمر نیک نامی ست


مقلب القلوب دنیا زهراست...

امسال شروع سال ما با زهراست ....

در لحظه ی تحویل، سر سفره ی عید ....

ذکر دل بی قرار ما یا زهراست {-35-}

سال نو مبارک بچه ها....

یک روز خورشید پایین می آید،

گونه زمین را می بوسد

و آسمان ِ آرزوهای من،

آبی می شود!

باور نمی کنی؟

این خط! این نشان!

میگویند:عینک سیاهت را بردار

عینک را برداشتم،

وحشت کردم از هیاهوی رنگها

عینکم را بدهید،

میخواهم به دنیای یکرنگ پناه ببرم..


درد نوشت :" رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قولی"

به حرمت نان ونمکی

که باهم خوردیم ...
نان را تو ببر

که راهت بلنداست

وطاقتت کوتاه
ونمک رابگذار براى من

که میخواهم این زخم همیشه تازه بماند...

دیروز ، همین حوالی زلزله ای آمد…!

حالا همه حالم را می پرسند !!!

بی خبر از اینکه ” من

به این لرزیدنها سالهاست که عادت کرده ام…

به لرزشهای شدید شانه هایم و ترکهای عمیق قلبم…

امـّا هنوز ” خوبم " !!


پانوشت: چقدر بده که آدم با وجود کلی فشار و درد همیشه بگه " خوبم"

از قـبل هم باید این کار را میکردم

رفتن ” همیشه لا....

حتی در دستور زبان فارسی

فعل “لازم” است


پروانه ی من

در تاری افتاده

که عنکبوت آن سیر است !!!
نه می تواند بمیرد
نه می تواند پرواز کند . . .

پانوشت:گاهی امید بی نشان است...در اوج نابودی احساس...مثل پروانه مینشیند بر دستانت...

+ م . خ  :جا برای من گنجشک زیاد است ولی..به درختان خیابان تو عادت دارم..

این روزها "من" هم مثل " تو"

 حرف های ناگفته ام را انبار میکنم

خدایا می بینی احتکار میکنیم

در سالی که همه چیز گران است!

زندگی هیچ گاه

اندازه تنم نشد ...

حتی وقتی که خودم

برای خودم

بریدم و دوختم ...!!!

می گویند دل نوشه هایت را بنویس .

می گویند اما نمیدانند،

دل من از اوج
درد به بی حسی رسیده

و

مدت هاست در کُمای احساساتم ،

ذره ذره جان میدهد (!)

 پانوشت " م خ" :
با......" گذشت".........." درگذشتی"..... برای انسانیت نخواهد بود!!



این روز ها جور زمستان را می کشم

نمیبارد...

من می بارم...

هواشناس من!

نگاهم کن!

بارش پراکنده با غبار محلی ام!!

نمی دانم چه کسی نماز باران خوانده برایم..

پی نوشت:گاهی آدم احساس می کنداین جمله«گریه مال مرد نیست»را یک آدم نامرد ساخته تا مرد ها را از درون ویران کند!!

خدایا...

راه نجاتی بفرس...

که در این دنیای پْست غرق نشویم..

خدایا..دلم تنگه برای فکه"شلمچه"دوکوهه"فاو...خدایا...!!


پانوشت : دلگیرم از هادی زندیه ...! برای اینکه رفیق نیمه راه بود....خودش رو راهی شلمچه کرد و منو تنها گذاشت...قرارمون این نبود!:((

شهر باشد برای پارتی های شبانه و قرارهای فیس بوکی! برای مانتوهای کوتاه و تی شرتهای بدن نما! هم باشد برای ما.... کاش می شد شلمچه را به تعداد شهرهایمان تکثیر کنیم.... کاش می شد ... دوست دارم دوباره برگردم روی آن خاکهای عشق اندود ...معصیت می چکد ز بام غروب، پیش این مردم گناه آلود... دل من تنگ می شود اینجا، ای شلمچه مرا، مرا دریاب یا ز طوفان شب رهایی ده، شهر من را که می رود در خواب ......!

توسل نوشت: عباس جان(" شهید بابایی") به تو که عاشقتم میگویم " راه رفتن رو برایم باز کن"

ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ

ﻭ ﻣﻦ ﻫـﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺑﺰﻧﻢ

ﺗﺎ ﮐﻤﯽ ﮐﻢ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺭ . . .

ﺑﻌﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﻭﺩ ﻧﻪ ﻧﺼﯿﺤﺘﯽ ﻧﻪ . . .

ﺍﻧﮕﺎﺭ
ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ....


حرف زیاد است ...

اما گاهی نمی دانی چه بگویی !

گاهی فقط باید رفت ...

چیزی شبیه کم آوردن !!!



هوا که آلوده تر میشود ...                                                                الهواء هو أکثر تلوثا

نفس های تنگ و بی جان "سالار"                                               ضیق جدا وجون "سالار"

تلخ تر می شوند                                                                                                       هی أکثر مرارة

بالا نمی آیند                                                                                            لا تأتی

می پوسند و به بار نمی نشینند ....                                         ...وتعفن و لا تجلس الوقت

پانوشت:

+ اسمش "سالار عبدالله " بود اهل عراق و شهر اربیل بود....سه روزه با هم آشنا شدیم ماجرای سالار یکی از تلخ ترین جریانات این چند روز قبل من بود که برایتان مینویسم....در ادامه مطلب بخوانید!

+اسم "سالار عبدالله" مدینة أربیل من العراق ونحن على درایة قصة الیوم ثلاثة .... البطل هو واحد من أکثر الأحداث الصادمة قبل أیام قلیلة کتبت أن تتعلم ..اقرأ المزید!

دکتر ...

پای نسخه ام بنویس

ممنوع ملاقات

بگذار تنهاییم

دلیل پزشکی داشته باشد . . .!

پانوشت: خداوندا از امتحانات سخت به تو پناه می بریم

برعکس پول هایم

زندگیم گوشه دارد ،

همانجا که همیشه

تنها مینشینم !

یک لبخندم را بسته بندی کرده ام

برای روزی که اتفاقی تو را می بینم …!!

آنقدر تمیز میخندم که به خوشبختی ام حسادت کنی …

و من در جیب هایم دست های خالی ام را فریب دهم که امن ترین جای دنیا را انتخاب کرده اند!!


پانوشت: چقدر حس بدی دارم ار خالی بودن دست هایم از دست تو !

+به زمانه ای رسیده ایم که دگر بنی آدم ابزار یکدیگرند...!

این حق ام نیست

این همه تنهایی

وقتی تو اینجای...!

وقتی می بینی "بریدم"

حق من که یه روز خوش ندیدم...
بغض من بشکن!
که چشمم تشنه ی گرییدن است ...
ابر وقتی راز خود را گفت
زیبا می شود!

پانوشت:


+سکوت همیشه به معنی“رضایت”نیست گاهی یعنی:خسته ام از اینکه مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمیدهند،توضیح دهم.

+راستش را بخواهید :
ما، نسلی هستیم که، بهترین حرفهای زندگیمان را نگفتیم… تایپ کردیم .

هی نیوتن !

تو که دم از جاذبه میزنی ،

مرا کشف کن !

منی را که غم ها

مدام جذبم می شوند!



گم شده ام آقا ...
بسان کودکـی کـه دست مادر را به غفلت رها کرده
و اکنون در فراق او اشک میریزد و مـی جویدش
کاش زودتر پیدا شوم ...
کـه بـه آغوشت برگردم و از یک دنیا دلتنگی و بغض ناله سر دهم
درست مثل کودکی کـه مادر را دوباره یافتـه
بـه آغوش ضریحت نیازمندم ...
حضرت سلطان

"" السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) ""

خدایا...

خیلی ها دلمو شکستن...

شب بیا باهم بریم سراغشون...

من نشونت میدم...

توببخششون...!

روزهـایی هست کـه تلفنم را جواب نمیدهـم . .

چون قبل از برداشتن تلفن باید صدایم را عوض کنم و . .

شادترش کـنم و من حوصله‌ ی عوض کردن صـدایم را ندارم . .

به هـمین سادگی...


پانوشت: دل های پاک هرگز خطا نمی کنند سادگی می کنند امروز سادگی پاک ترین گناه دنیاست و من آ لوده ی این گناهم

اینطور نمیشود

باید یک
غریق نجات همیشه همراهم باشد

غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست...!!


پانوشت: برای "تظاهر" به دلبستگی دیگر بهانه‌ای ندارم! چقدر غریب و مبهم.....چه حس مشکوکی !!!

این روزهایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیالی،
به شادی،
به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست...
اما . . .
چه سخت می کاهد
از جانم این " "
شایدبرایت عجیب است

این همه آرامشم !

خودمانی بگویم:

به آخرکه برسی

آرام میشوی....


smsدوستان

حالم خوب است،

اما هر از گاهی خیال می کنم

یک موریانه

چوبهای صبرم را می جود


پانوشت: دلم را تهدید کرده ام که بهانه ات را نگیرد… وگرنه دوباره میدهم بسوزانیش…

از هیچ کار کودکی ام
 پشیمان نیستم ،
 به جز آرزوی بـــزرگ شدن !
 کاش هیچوقت این آرزو رو نمیکردم



پانوشت : الان که کلی حرف واسه گفتن داریم.....دیگه زنگ انشا نداریم...

گاهی وقت ها آنقدر

از زندگی خسته می شوم

که دلم می خواهد

قبل از خواب ،

ساعت را روی

هیچوقت” کوک کنم

تنهایی هایم

راهدفمندکنند

راحت میشوم

این روزهازیاد

به چشم می آیند...!

تلخ
می
خندم
این
روز
ها
.

بـعضــی آه هـا را هـرچـقدر هم از تـه دل بـکشـی

سیـنه ات خـالـی نمـیشـود


امروز سـینه من پـُر از همان آه هـاست

یه سرنوشت بگویید:
اسباب بازی هایت
 بی جان
 نیستند
"آدمند"
میشکنند

یک وقت هایی توی زندگی هست که باید فکر کنی ؛

خوب ِ خوب  ...

اما

 انگار یادت می رود یا می ترسی یا جوری وانمود می کنی که یعنی یادم رفته است فکر کنم ...

بعد از مدتی چنان به " اشتباه کردن" می افتی که نمیدانی چطور باید خودت را ادب کنی؛

کاش حداقل این مدت ، اینقدرها

– همینقدر که بین دو انگشت.....

گفتی :

[ اینجا همه هر لحظه می پرسند "حالت چطور است؟" ؛

اما کسی یکبار از من نپرسید :" بالت ...؟"

 حال ، بگذار تا من بگویم :  

زخمی ِ زخم زبان ، پر و بالی برای پریدن ندارد...

کوچه پس کوچه های این روزمرگی ، بوی " نا " می دهد...

.

.

.

گاهِ رفتن است...

 دلم را می گذارم توی چمدانم و روی آن برچسب می زنم : " شکستنی! "

 و مثل خاطراتی که تنها یادشان ماندگار می شود،

آرام آرام ، بی آنکه چشمان ِ بارانی م را نظاره گر باشی ،

 از خیالت عبور می کنم...

ایوب را صدا کن تا رد این همه دندان را از روی جگرم پاک کند

گفتی: اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست...

حالا مدت هاست من تنهاترین ام و گویی خدا پنهان می کند خود را پسِ این همه تنهایی...!


بِاللهِ اعتَصَمتُ و بِاللهِ اَثقُ وَ عَلَی اللهِ اَتَوَکَّل...

یادت هست؟"اِنَّ مَعَ العُسر ِ یُسراً" رو، که خودت گفتی...!

چیز زیادی که نخواسته بودیم
نه غار خواسته بودیم که عنکبوت را فرمان دهی جلویش تار بتند
نه گلستان شدن آتش خواسته بودیم
نه این که دست مان نور دهد
نه این که عصای مان مار شود
فقط خواسته بودیم با ما باشی
هستی؟


 بِاللهِ اعتَصَمتُ و بِاللهِ اَثقُ وَ عَلَی اللهِ اَتَوَکَّل...   



حرفهایم اگر پریشانند تقصیر واژه هاست!


بس که برای تبرّک شدن به نامت هول می کنند...

+ هیچ کس نمی فهمد حال من را وقتی تصویر گنبد طلای آقا در قاب تلویزیون جای میگیرد ...

اگر حوصله کردید درد دلهایم را "اینجا" بخوانید
وقتی در میان زرق و برق بازار

 دل به چشمک عروسک های ویترینی بستم

و دست مادر را رها کردم

اول ثمره اش گم شدن

در میان ازدحام مردم

نامربوط و بی تفاوت بود

خدایا،

رویم خط بکش،

 با آن مدادِ گلیِ

مخصوص شهادتت...

چه فایده وقتی
میان این همه «خبر»،
مهم‌ترین اتفاقات هیچ‌ دلی،
ثبت نمی‌شود؟

نشسته‌ای مثلِ بچهٔ آدم،

شاد و شنگول داری کارت را می‌کنی،

یک دفعه یک تصویرِ نه چندان گُنگ،

از همین روزهای خوبِ چند ماهِ پیش،

بی‌این‌که هیچ ربطی به الانِ تو و کارت داشته باشد،

مثلِ یک رعد و برقِ بی‌صدا اما ویران‌گر،

سرزده از گوشهٔ ذهنت می‌گذرد و …
تو فرو می‌ریزی؛ و اشک‌هایت…

دیروز باران میبارید

دمش گرم …

باران را میگویم ؛

به شانه ام زد و گفت :

“خسته شدی ؟

امروز تو استراحت کن ،

من به جات می بارم”

خدایا!!

من به عنوان بنده حاجتم را گفتم

امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست

از حکمت تو باشد نه بی لیاقتی من ...

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..

آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر خودم بودند

تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند

تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

همیشه در سختی ها به خودم میگفتم:

"این نیز بگذرد"...

هنوز هم میگویم،

اما حال میدانم آنچه میگذرد عمر من است نه سختی ها .!!